hc8meifmdc|2011A6132836|Tajmie|tblnews|Text_News|0xfdffb12403000000c212000001000100
حقیقت در تاریخ
( مباحثى در فلسفه تاریخ )
براى
دوست تاریخپژوه، کامران فانی
برخلاف آنچه ممکن است گمان رود، اعتقاد راسخ
به اینکه مورخ فقط باید حقیقت را بنویسد و هیچ ملاحظه دیگرى را در کار راهندهد و
صرفاً به اسناد و مدارک متکى باشد و پیوسته چشم به گذشته بدوزد، چندان سابقه
دیرینه ندارد. بانى و مدافع و مروجسرسخت این اعتقاد، مورخ بزرگ آلمانى لئوپولْد
فون رانکه (1795 - 1886) بود که در یکى از مقالههاى آینده به او خواهیمپرداخت.
رانکه از تاریخنگاران سده هجدهم انتقاد مىکرد که به انگیزه اصلاحگرى، تاریخ را
تابع اغراض سیاسى و اجتماعى ومذهبى کردهاند، و معتقد بود مورخ فقط باید آشکار کند
که واقعاً در گذشته چه روى داده است. عقاید رانکه در میان تاریخنگارانپیروان کثیر
پیدا کرد و همه براى پى بردن به وقایع گذشته با جدیت مشغول کند و کاو در اسناد و
مدارک شدند.
ولى بزودى توجهحاصل شد که آنچه مردم تصور
مىکنند که روى داده همانقدر مهم است که آنچه واقعاً روى داده است، و حقیقت در
تاریخآنچنان که گمان مىرفت ساده نیست. این یکى از نکاتى است که ویلیام دانینگ
استاد تاریخ و رئیس سابق انجمن تاریخدانانآمریکا در این نوشته کوتاه مورد بحث
قرار مىدهد که متن خطابه وى در آن انجمن و یکى از درخشانترین آثار درباره
ماهیتتاریخپژوهى است و خواندن آن به هر کسى که بهوجهى بهتاریخ علاقهمند باشد،
توصیه مىشود.
...ع. ف.
"پیلاطُس به او گفت راستى چیست؟"(2)
با این جمله یکى از معروفترین گفتوگوهایى که هرگز به ثبت رسیده است، پایان
مىپذیرد.اینکه این مکالمه بدون پاسخ به پرسش والى رومى ختم شود، بیقین همواره در
خاطر خواننده و نویسنده تاریخ تأسف برمىانگیزد. زیرإ؛غزغالباً به ما گفته مىشود
که موضوع تاریخ حقیقت، و هدف آن، کشف حقیقت است. بنابراین، تعریف موثق حقیقت،
موهبتى آنچنانگرانبها مىبود که به قیاس در نمىآید. بسیارى از اوقات گفته شده که
پرسش پیلاطس تنها بظاهر صورت استفهام داشت، و اندیشه واقعىاو این بود که بگوید
هیچ امیدى نیست که بتوان هرگز تعریفى از حقیقت به دست داد. اگر چنین بوده، شاید
عاقلانه بتوان حدس زد که اودر آن روزگار به پژوهشهاى تاریخى اشتغال داشته است،
زیرا در هیچ شغل دیگرى انگیزهاى به این نیرومندى براى دل به یأس سپردنمانند آنچه
در سخن وى بیان شده است، وجود ندارد. فرد خوشبینى که به ما اطمینان داده حقیقت
سرانجام به قید قسم در اقرارنامه آشکارخواهد شد، بدون شک وکیل دادگسترى بوده است؛
ارادتمندان مخلص تاریخ هرگز ممکن نبود به چنین اصل جزمى و بىوجه وشادىبخشى ملتزم
شوند.
اما همه مىدانند که تعقیب هدف دست کم بهقدر
حصول آن سودمند است. پسرکى کهشنیده است جایى که انتهاى رنگینکمان به زمین متصل مىشود
خُمى پر از زر دفن شده است وبه دنبال آن مىرود، در این جستجو اطلاعات گرانبها به
دست مىآورد. آدمى همینکه شعورگذشتهبینى پیدا کند، هیچ حدى بر کنجکاوى او متصور
نیست. تاریخ نامى است که بر ثمراتکوششهاى وى براى ارضاى این کنجکاوى مىگذاریم.
آغاز نخستین کوششها، سرگشتگى و تحیر به همراه مىآورد. پیچیدگى پدیدههاى گذشته
کمتر از پدیدههاى کنونى نیست، و دشواریابى وگریزندگى حقیقتشان نیز دست کمى از
آنها ندارد. بنابراین، تاریخ بهعنوان مجموعه واقعیاتى کهباید در آنها تحقیق شود،
نیازمند بخشبندیهاى فرعى و تحلیل است. نه هر حقیقتى، بلکه برخىاز جنبهها و بعضى
از انواع حقیقت، موضوع این علم است - البته اگر تاریخ، علم باشد. من کسىرا سراغ
ندارم که بجدّ ادعا کرده باشد که تمام پدیدههاى گذشته، بىهیچ فرق و تمایزى، به
معناىدرست در حوزه کار مورخ قرار مىگیرند. همچنین مىدانم که هیچ مسألهاى مانند
مرزبندى آنحوزه - یعنى تعیین اینکه چه چیز در درون و چه چیزى بیرون آن جاى
مىگیرد - باعثمنازعههایى به این خشونت و شدت نخواهد شد.
ولى از جهت مقصودى که در پیش دارم، فرض را بر
این خواهم گذاشت که تاریخ در قلمروخویش باید پدیدههایى مربوط به گذشته را احراز
کند و توالى علّى آنها را به تحقیق برساند وارائه دهد پدیدههایى که در رشد و
بالندگى آدمیان در زندگى اجتماعى و سیاسى تأثیر آشکارداشتهاند. گمان دارم این فرض
سبب خواهد شد که همکارانم در این انجمن که عمیقترین احترامرا به ایشان مىگذارم،
پشت گوش بخارند و آهى از دل نومید برکشند؛ اما چاره ندارم جز اینکه بانهایت
بردبارى عواقب این شتابزدگى و بىاحتیاطى خویش را تحمل کنم.
آریاییهاى بدوى چگونه خوکهایى را که بعد
مىخواستند بکشند و بخورند، پرواربندىمىکردند )البته اگر هرگز آریاییهایى وجود
داشتند و هرگز بدوى بودند و هرگز گوشت خوکمىخوردند(؟ آلکیبیادس(3) چه مواد
آرایشى را بیش از بقیه دوست داشت؟ کرمهایى که برزخمهاى قدیس شمعونِ ستوننشین(4)
مىلولیدند و هر گاه مىلغزیدند و مىافتادند او از شدتزهد و پارسایى دوباره آنها
را مىگرفت و سر جایشان مىگذاشت، از نظر باکترىشناسى از چهنوع بودند؟ اسبى که
جورج واشنگتن در نبرد مانمث(5) بر آن سوار بود، چه رنگى داشت؟ همه اینپرسشها به
حقایق متعلق به گذشته مربوط مىشوند. ولى آیا باید پاسخشان را تاریخ بنامیم؟
بدون شک، کسى که تأثیر هر یک از این پدیدهها
را در رشد و بالندگى آدمى انکار کند،کفرگویى علمى کرده است. این روزها، هیچ علمى
تا تعبیر خاص خود از تاریخ را اعلام نکند، ازاستوارى شالوده خویش مطمئن نیست.
بسیارى تعبیرها از اقسام گوناگون سخت با هم دررقابتند: از تعبیر بر پایه اقتصاد و
جامعهشناسى گرفته تا تعبیر براساس فلزشناسى وآسیبشناسى و هواشناسى و ستارهشناسى
و زمینشناسى و )کسى چه مىداند( شاید حتىهندسه. بنابراین، از احتیاط به دور است
که کسى بگوید پوشیدهترین واقعیات متعلق به گذشته- حتى واقعیاتى که کسى به وجودشان
گمان نمىبرده است - فردا به عنوان محور سراسر زندگىو حال و کار بشر پاى به صحنه
نخواهد گذاشت. ولى فعلاً، تا اعلام آخرین کشف از این قبیل،هنوز حق داریم به
راهنمایى سلسلهاى از پیش فرضها آغاز به بررسى گذشته کنیم، از جمله
اینکهپدیدههایى از آنگونه که ذکرشان گذشت، در درجه اول اهمیت نیستند.
تاریخپژوهان وقتى با امورى سر و کار مىیابند
که مىتوان فرض کرد در درجات بالاىاهمیتند، با انواع مشکلات مربوط به حقیقتیابى
روبرو مىشوند. باید در وقایع عینى، یعنىرویدادهایى که در شعور آدمیان مرتسم شده،
و نیز در توالى زمانى آن رویدادها تحقیق کنند؛ وباید دست کم بکوشند بستگى علت و معلولىِ
میان آنها برقرار سازند.
این آخرین کار به هیچ روى نباید دست کم گرفته
شود. چنانکه اخیراً سر کرده صنفتاریخنگاران امریکا، دکتر جیمسن(6)، با همان شدت و
دقت معمول و معتاد خویش به ما هشدارداده است، "چشمه تاریخ، چشمه علیت
است." تجزیه نیروها و کشف رابطههاى نهفته در بُنجریان آن چشمه، به استعداد
استثنایى و استفاده بىدریغ از نیروى عقلى و فکرى نیازمند است.از حدود یک قرن پیش،
مورخان علمى آن سخت کوشى سابق را در پروراندن این زمینه خاص بهظهور نرساندهاند و
به عوض خواستهاند به این هدف ویژه برسند که در نخستین جنبه حقیقت کهبالاتر ذکر
شد، دقیقتر بررسى کنند. گفتهاند باید بدانند دقیقاً چه روى داده است، و باید به
این امربر پایه شواهد اصیل آن روزگار آگاه شوند. باید فرض کنند که گزارشهاى دست
دوم و برگرفته ازسایر منابع دروغ است. هر چه چنین گزارشى بیشتر در طول زمان راست پنداشته
و پذیرفته شدهباشد، احتمال دروغ بودنش بیشتر است، و اگر باز گردد به دورانهاى
عتیق که یادشان از خاطرههازدوده شده، رویداد مورد نظر هرگز به وقوع نپیوسته است،
و قضیه به هیچ وجه به تاریخ مربوطنیست، بلکه به تاریکیهاى پیرامون مردمشناسى یا
جامعهشناسى ربط پیدا مىکند.
تأثیر این روند فکرى در بررسى و نگارش تاریخ
در طول دو نسل گذشته، خیره کننده بودهاست. گردبادى از نقد و نقادى قلمرو پر جمعیت
سنتهاى شبه تاریخى را در هم کوفته، و اعضا وجوارحى که از پیکرهاى غرورآفرین و زیبا
جدا شده همه جا در آن خطه پراکنده است. جستجوىمواد و مدارک اصیل، نخستین دلمشغولى
تاریخپژوهان شده و دست کم از دو جهت سودمندافتاده است: به انبوه اینگونه مواد و
مدارک براى استفاده افراد داراى صلاحیت تألیف و تلفیق،فوقالعاده افزوده؛ و
اشتغالى مفتون کننده ایجاد کرده است براى همه کسانى که وگرنه ممکن بودوارد کار
پریشانىآور تألیف شوند و خوانندگان را به ستوه آورند. یکى از آشناترین
ویژگیهاىانتشارات تاریخى اخیر، نسبت بزرگ تک نگاریهاى مربوط به گردآورى مواد و
مدارک بوده استبه روایتهاى تاریخى شکل گرفته و سامان یافته ادبى.
پس چنین به نظر مىرسد که نوعاً کار کسانى که
امروز خویشتن را وقف تاریخ مىکنند،پیگیرى بىامان واقعیت عینى است، یعنى آن چیزى
که فىالواقع روى داده است، و تعیینچگونگى دقیق حدوث آن. این برداشت داراى برخى
نتایج و پیامدها بوده که کاملاً واضح است.نخست، گستره تاریخ را بسیار محدود
مىکند. دوم، بر نیروهاى مادى در برابر نیروهاى معنوى وروانى در زندگى انسان تأکید
مىگذارد. سوم، ملاحظات مربوط به بستگى علت و معلول را بهکمترین حد مىرساند، و
تاریخ را صرف نظر از قضیه مقدم، به قضیه تالى محدود مىسازد. وسرانجام، بهطور
ناروا توجه و احترام را منحصر مىکند به آنچه حقیقت داشته در مقابل آنچهمردمان
معتقد بودهاند که حقیقت داشته است.
هر تاریخ پژوه جدى با هیجانى که کشف واقعیتى
مجهول یا فراموش شده بههمراه مىآورد،آشناست. شادمانى جوینده طلا یا الماس از
یافتن رگهاى جدید، در مقایسه با شعف او هیجانىبسیار ملایم است. خرسندى ناشى از
کشفهاى تاریخى بویژه هنگامى شدت مىگیرد و نمک پیدامىکند که بهطور ضمنى دلالت
داشته باشد بر نادرستى عقاید دیرین، و به کاشف امکان بدهدبرجستهترین و معتبرترین
وقایعنگاران گذشته را قربانى بىاطلاعى و توهم معرفى کند."بازآفرینى
تاریخ" همیشه آگاهانه یا ناخودآگاه در ذهن پژوهنده صورت مىگیرد، و او سرمست
ازکشف حقیقتى تازه، مستعد این مىشود که بازآفرینىهاى حتى بزرگترى را پیشبینى
کند. گذشتهبشر همچنان کُند و آهسته پیش چشمان او در جریان است، ولى اکنون جهش
کوچکى با آنکشف جدید به وقوع پیوسته است که به نظر مىرسد نیازمند مجراى بمراتب
بزرگترى است.
چرا چنین است؟ چرا دستاوردهاى پژوهش تاریخى با
اینکه حقیقت هر رویداد گذشته راآشکار مىکند، تصویر کلى را اینقدر کم تغییر
مىدهد؟ مىخواهم در این مقام، به این پرسشتوجه ویژه مبذول کنم. پاسخ ممکن نیست
ساده باشد، و من هم سوداى پاسخگویى کامل درسر ندارم. همینقدر مىگویم که آنچه
حقیقت دارد بیش از آنچه مردم معتقدند که حقیقت داردمسیر تاریخ بشر را تعیین
نمىکند و، بنابراین، کسى که پیش از همه از فلان رویداد گذشته مطلعمىشود و آن را
به اطلاع دیگران مىرساند، احتمالاً با چیزى سر و کار مىیابد که بخشى واقعىاز
تاریخ نیست. پدیدههاى زندگى اجتماعى اگر اساساً اراده آدمى موجبشان باشد، به لحاظ
منشأو توالى از شرایط بهنحوى که به نظر همروزگاران آن پدیدهها مىرسد سرچشمه
مىگیرند، نه ازشرایط آنگونه که قرنها بعد واقعیتشان به مورخ آشکار مىشود. اگر
بنا باشد گذشته آینه عبرت وراهنماى سیاستگذارى قرار گیرد، عبرتى که از گذشته گرفته
مىشود و بهصورت مبناى عمل درمىآید، از خطایى که در همان زمان نامش را تاریخ
گذاشتهاند گرفته مىشود، نه از حقیقتى کهمدتها بعد از پرده بیرون بیفتد.
در بسیارى موارد، واقعیت تاریخى مانند دانه
ماسهاى است که به درون صدف راه پیدامىکند و بهحدى کوچک و بیمقدار است که بسرعت
از دیدگان پنهان مىشود و مجهولمىماند. ولى کمکم لایههاى اسطوره و
افسانهگرداگرد آن را فرا مىگیرند تا سرانجام مرواریدى پرتلألؤ پدید مىآید و
نیرومندترین احساسات آدمیان را به جوش مىآورد. رفته رفته از برکتزیبایى دلانگیز
آن، هنر و دین و تمدن نضج مىگیرند و پرورش مىیابند، و به طمع تصاحبشدودمانها بر
باد مىروند و امپراتوریها واژگون و ویران مىشوند. مورخ ممکن است این مرواریدرا
بشکند تا آن دانه ریز ماسه را به ما بنمایاند؛ ولى نخواهد توانست متقاعدمان کند که
آنچه بناىتاریخ را در دوره فاصل برافراشته، آن ذره بیمقدار بوده است.
بنگرید بر برخى از وقایع برجستهاى در تاریخِ
تاریخ که این نظریه را روشن مىکند. از بابنمونه، تاریخ روم را در نظر بگیرید.
هیچ چیزى مأنوستر یا شگفتآور از تأثیر تاریخ روم درپارهاى از مراحل زندگى متمدن
اروپایى تا قرن نهم میلادى نیست. تا جایى که موجب تحولاتاخلاقى و حقوقى و سیاسى
ملتهاى اروپاى غربى مقاصد و هدفهاى آگاهانه آدمیان بود، آنچه بهآن مقاصد و هدفها
شکل داد، سرمشقهاى گرفته شده از تجربیات مضبوط رومیان بود. رهبرانبزرگ اندیشه و
عمل همگى در سنتها و روایات مربوط به روم قدیم - یعنى ظهور و عظمت وانحطاط آن -
مستغرق بودند. علماى الاهیات و حقوقدانان و سیاستمداران، چه از سلککشیشان و چه
غیر ایشان، براى چارهیابى بر مشکلات قرون وسطا و عصر جدید، به نهادهاىمردم روم
رجوع مىکردند، و کم نبود مواردى که به راه حلى هم دست مىیافتند. ولى خصلت وویژگى
تاریخى که مسیر زندگى متمدن اینگونه به آن وابستگى داشت، چه بود؟ همان تاریخىبود
که عمدتاً در لىویوس(7) و ورگیلیوس(8) مشاهده مىکنیم، یعنى انبوهى از اسطورهها
وافسانهها و سنتها و روایتها و خیالپردازیهاى میهنپرستانه که به منظور تجلیل از
مردمى نه چندانسزاوار تجلیل، در آنها جان دمیده شده بود. دلاورى و مردانگى نخستین
پهلوانان رومى همچونکینکیناتوس(9) و کامیلوس(10) و دیگران؛ فرزانگى ایزدوار
قانونگذارانى که قانون اساسى جمهورىروم را ابداع کردند و دولتمردانى که آن را به
کار بستند؛ نبوغ شکوهمند سرداران و کمال دستگاهنظامى در روزگار کشورگشاییهاى با
عظمت: اینها همه را مورخان نقّاد قرن نوزدهم به سطحىفراخور اهمیتشان فرو کاستند.
اما این کار پس از آن صورت گرفت که عناصر افسانهوارى که بعدآنچنان با بىرحمى از
تاریخ روم ریشه کن شد، در طول قرون و اعصار به اندیشه و کردار وآرزوهاى آدمیان شکل
بخشید - یعنى پس از آنکه دانته رحمت الاهى را شامل حال روم مشرکگردانید و جایگاهى
ضرورى در مراتب رستگارى بر طبق دین مسیح به آن اختصاص داد و بدینوسیله روند تفکر
قرون وسطا را تثبیت کرد؛ پس از آنکه مرد بىاعتقاد و سردباورى مانندماکیاولى
دستورهاى زیرکانه و مدبرانه خویش را براى تمشیت امور شهریار و مردم از
قصههاىرومولوس(11) و نوما(12) و ویرگینیوس(13) و فابیوس(14) بیرون آورد و از این
راه در امور قرنهاى شانزدهمو هفدهم تأثیر عمیق گذاشت؛ و سرانجام پس از آنکه محققى
همچون منتسکیو در سرگذشتعظمت و انحطاط روم به شواهد خیره کننده اصولى برخورد که
در کتاب معروف روح القوانینآنها را به نسلهاى بعد آموخت.
در اوایل قرن نوزدهم، نیبور(15) آغاز به اثبات
این قضیه کرد که دانته و ماکیاولى و منتسکیوهرقدر هم در نتایجى که گرفتهاند
هوشمندى و ابتکار چشمگیر به خرج داده باشند، در واقعیاتىکه مسلم گرفتهاند
متأسفانه به خطا رفتهاند. اگر هر یک از آن متفکران امروز زنده بود،نمىتوانست
بپذیرد که آنچه اکنون در زمینه تاریخ روم از حسن قبول برخوردار است، مربوط
بهکشورى است که نامش به گوش او خورده است. رومولوس و نوما و سرویوس تولیوس(16) و
کلسلسلهاى از چهرههاى دیگر که زندگى و احوالشان سرچشمه پندهاى شیرین بود اکنون
دورشدهاند و به قلمرو اساطیر پیوستهاند؛ صورتى که نهادهاى سیاسى و مدنى رومى
اکنون پیداکردهاند آنچنان دگرگون شده است که با استنتاجهایى که روزى براساس آنها
مىشد، در تناقضآمده است. فاصله درازى افتاده است بین تصور قرن نوزدهم از تاریخ
روم، و تصورى که قرنها دراذهان مردم تأثیر و نفوذ داشت و مىشد با آن شعبدهبازى
کرد.
البته هستند کسانى که نمىپذیرند که هیچ تصورى
از روم، چه راست و چه دروغ، هرگز دراعصار بعد واقعاً تأثیرى در مسیر تاریخ داشته
است. همه شنیدهایم که چیزهایى که واقعاً وحقیقتاً توالى امور بشرى را تعیین
مىکنند، باید داراى اهمیت و معناى اقتصادى باشند؛ ونظامهاى اجتماعى و سیاسى برحسب
حجم عرضه موادغذایى و فلزات و کژرویها ودگرگونیهاى پیش نشده بازرگانى و سایر
مسائلى از این قبیل شکل مىگیرند و شکوفا مىشوند وبه راه انحطاط مىافتند که
مسلماً مستقل از اراده آدمیان است؛ و، بنابراین، رجوع به تجربههاىآگاهانه انسان
در گذشته، به منزله فریاد بیهوده موجودات گمراهى است که نمىتوانند تصورناتوانى و
ناچیزى خویش را بپذیرند. اگر حقیقت مطلب این باشد، و اگر براى تبیین کافى
همهپدیدههاى اجتماعى و سیاسى باید فقط به قانون بازده نزولى(17) و نوسانهاى ارزش
طلا و سایراینگونه علتهاى غیر شخصى رجوع کرد، پس مقایسه تأثیر تاریخ راست و تاریخ
دروغ بىفایدهاست، و این نوشته نیز باید فریاد بیهوده موجود گمراه دیگرى به شمار
آید.
ولى اجازه بدهید مراجعه کنیم به شاهد دیگرى از
گرایشى که با علاقه، ولو بخطا، سعى درپیگیرى آن داریم. حتى نرم نشدنىترین پیرو
تعبیر اقتصادى تاریخ در انکار این قضیه درنگخواهد کرد که در ظرف دو هزار سال
گذشته )اگر نگوییم بیشتر( تاریخ قوم یهود آنگونه که در عهدعتیق ]یا تورات[ به ثبت
رسیده، در میان عوامل فرهنگى مؤثر در جهان مسیحى جایگاه بسیارمهمى داشته است، و در
نزد قوى فکرترین افراد سى نسل، داراى این خصلت جلوهگر شده کهسند واقعیات دقیقى
است که خداوند از طریق وحى به آدمیان ابلاغ کرده است صریحاً به منظوراینکه در
امورشان در این دنیا راهنماى خطاناپذیرى داشته باشند. این سند همه چیز را
دربرمىگرفته است. اصل و منشأ نوع بشر را روایت مىکرده، و بىوقفه فرجام کار او
را با پیشگویىنشان مىداده است. به تفصیل سخن مىگفته، و کوچکترین جزئیات سیر
تحول اجتماعى وحقوقى و سیاسى قوم برگزیده خدا را مىنمایانده است. هیچ مسألهاى در
تدبیر مُلک یا رفتارفردى نبوده است که نمىشده با استناد به این تاریخ به آن پاسخ
داد و به آن پاسخ ندادهاند. درطول هزار سال تحول در اروپاى غربى، امپراتوران و
پاپها و شاهان و اسقفها و همه مراجعکوچکتر با استناد به رویه بنىاسرائیل خویشتن
را سرپا نگهداشتند. در آن هزار سال، شایدموجب توالى پدیدهها واقعاً نوسانهاى ارزش
طلا یا قانون بازده نزولى بود؛ اما هیلد براند(18) واینوکنتیوس سوم(19) و
بونیفاکیوس هشتم(20) و شارل پنجم(21) و مارتین لوتر همه فکر مىکردند ومىگفتند که
وقتى تصمیم گرفتند براى تأثیرگذاردن در امور لااقل از کوشش فروگذار نکنند،انگیزه
بزرگشان مشیت ایزدى بود آنگونه که در عهد عتیق به وحى آشکار شده است.
براى هر نوع فعالیت اجتماعى و سیاسى در جهان
مسیحى، در تاریخ بنىاسرائیل سابقهاىیافت مىشد. در سرگذشت آن قوم، پادشاهان
جواز الاهى براى سلطنت مطلقه مىیافتند،جمهورى طلبان براى حاکمیت مردم، و
میانهروها براى شکل مختلط حکومت. اگر مىخواستنداز شر حاکمى جبار خلاص شوند،
مىدیدند سموئیل هنگامى که اَجاج را در حضور خداوند پارهپاره کرد(22)، و همچنین
اِیهود(23) و ییْهو (24)، راه این کار را هموار ساختهاند. اگر بر آن مىشدند تا
قومىرا نابود کنند، مىدیدند سرنوشت عمالیق(25) و قبایل نافرمان کنعان الگویى براى
ابراز لیاقت وکفایت است که خداوند نیز آن را روا دانسته است. آلبیگائیان(26) در
تولوز، پیروان پاپ در درویِدا(27)و ]سرخپوستان[ پیکوات(28) در ]ایالت[ کنه تیکات
]در امریکا[ با مسرت تمام قتل عام شدند، زیراتقوا و پارسایى ایجاب مىکرد که بنابه
دلایل تاریخى مذکور در تورات، مشیت الاهى بدینوسیله به اجرا در آید. در اینجا
لازم به تفصیل نیست که رشد و توسعه اجتماعى و اقتصادى وسیاسى کشور امریکا در
نخستین مراحل حیات تا حد اشباع بر محور اندیشههاى برگرفته ازتاریخ عهد عتیق دور
مىزد. همینقدر مىگوییم که لااقل یکى از دانشمندان معتبر، سراسر نظامسیاسى آن
کشور را مرهون تأثیر حکومت اسرائیلى مآبانهاى مىداند که در کتاب مقدس تشریحشده
است.
حال ببینیم این مجموعه روایات تاریخى که
قرنهاى دراز یکى از عوامل نیرومند درفعالیتهاى آگاهانه جهان مسیحى بود، اکنون در
چه وضعى است. روح نیازى بهگفتن نیست. ]حضرت[ آدم از حیث
اهمیت تاریخى با رومولوس در یک ردیف قرار مىگیرد.محنتها و پیروزیهاى بنىاسرائیل
شکل حماسى تجربهاى معرفى مىشود که بسیارى از قبایلکوچگر مشرق زمین نیز نظیر آن
را داشتهاند. پهلوانان و قانونگذاران و رهانندگان آن قوم مانندهمینگونه کسان در
میان رومیان، به سطح افراد عادى بشر تنزل داده شدهاند. گفته مىشودمىدانیم که
نهادهاى اجتماعى و سیاسى بنىاسرائیل ذاتاً با نهادهایى که همه اقوام بدوى درشرایط
مشابه به وجود آوردند و تکمیل کردند فرقى نداشت، و نباید نمونهاى براى هدایت
سایرملل بهشمار رود. اثبات مىشود که گردآورندگان مدارک و اسناد و وقایع نگاران
یهودى نیز مانندمورخان بیشتر ملتهاى دیگر فاقد منبع الهامى خطاناپذیر بودند.
آیا تاریخ قوم بنىاسرائیل آنگونه که اکنون
تغییر صورت داده، هرگز خواهد توانست مانندهنگامى که هنوز خصلت باستانىاش محفوظ
بود، دوباره در انگیزههاى آدمیان تأثیر بگذارد،همانطور که مثلاً در قرنهاى
شانزدهم و هفدهم مىگذاشت؟ اکنون که مىدانیم اسناد ما در شرحسوانح زندگى ]حضرت[
موسى هزار سال پس از مرگ او در مکتوبات تبلیغى - اخلاقى و دینىشکل گرفت و
همانقدر موثق و قابل اعتماد است که مثلاً زندگینامهاى که امروز از آلفرد
کبیر(29) بهمنظور تحکیم وحدت ملل انگلوساکسون نوشته شود، آیا بهرغم این اطلاع و
آگاهى، باز همموساى کتاب مقدس به میهنپرستان ملتهاى مختلف الهام خواهد بخشید؟
آیا اکنون که مىدانیمنظام حکومت قدیم یهود بیشتر در پرتو امید به آینده توصیف
شده است تا با شناخت کارکردواقعى آن در گذشتههاى دوردست، آیا تدوین کنندگان
قوانین اساسى کشورها هرگز دوبارهخواهند خواست نورى از آن کسب کنند؟ به هر حال، یک
پاسخ به این پرسشها مىتوان داد. درحق تاریخ یهود نیز مانند تاریخ روم باید گفت:
اعتقاد به آنچه دروغ بوده بیش از شناخت آنچهراست بوده در کردار آدمیان تأثیر
داشته است.
ولى اینجا هم باز باید مکث کنیم و قائل به شرط
و قید شویم. به ما خواهند گفت این نشانعقبماندگى از زمان است اگر گمان کنیم که
کارهاى مردم قرون وسطا تحت تأثیر اعتقاد به تاریخیهود )خواه راست و خواه دروغ(
صورت گرفته است. طرفداران تعبیر اقتصادى به ما اطمینانخواهند داد که تعارض پاپ و
امپراتور، در واقع کشمکش بر سر زمین بین دو گروه آزمند انحصارطلب بوده است. پیروان
تعبیر براساس هواشناسى از روى اندازه مقطع درختهاى سکویا(30) درکالیفرنیا به ما
نشان خواهند داد که موجب جنگهاى صلیبى کاهش بارندگى در آسیاى مرکزىبوده است، و
نیازى به مراجعه به اعتقادهاى تاریخى پطرس گوشهنشین(31) یا برنارد قدیس(32)نیست.
انبوهى از تعبیرگران متفرقه با قاطعیت خواهند گفت که مخلوطى از ناسازگاریهاى
نژادىو مالى و هنرى، لوتر را به شورش برانگیخت، و در آن میان، معتقدات رهبران در
خصوص تاریخکتاب مقدس عاملى ناچیز و چشم پوشیدنى بود. اگر این تعبیرگران جملگى حق
داشته باشند،مقایسه میان افکار درست و نادرست درباره تاریخ یهود را باید بىفایده
دانست و رها کرد.
آنچه را خواستهام با شاهد آوردن جنبههاى
عمومى تاریخ روم و تاریخ یهود روشن کنم،همچنین مىتوان بآسانى از بررسى برخى
نمونهها در زمینههاى دیگر نیز مشاهده کرد. اصل ومنشأ آن دژ استوار آزادى و
عدالت، یعنى دادرسى با حضور هیأت منصفه را مثال مىزنم. درطول شش قرن تاریخ
انگلستان، صادقانه و صمیمانه عقیده بر این بود که یا منشأ یا ضمانتمؤثر، یا هم
منشأ و هم ضمانت مؤثرِ، محاکمه با حضور هیأت منصفه در "ماگناکارتا"(33)
است،زیرا این عبارات بوضوح در ماده 39 آن دیده مىشد: "هیچ فرد آزادى را
نمىتوان دستگیر یازندانى یا مصادره اموال کرد یا از حمایت قانون محروم ساخت یا
تبعید یا به هر نحوى نابود کرد،همچنین ما متعرض او نخواهیم شد و کسى را به تعرض او
نخواهیم فرستاد، مگر به حکم قانونىهمگنان او یا به موجب قانون سرزمین."
فورتسکیو و کوک و هیل و بلَکستون(34) و
متخصصان کوچکتر تاریخ حقوق اساسى انگلستانخروارها کاغذ و جوهر مصرف کردند تا بلکه
بتوانند بارونهاى رانىمید را که حقوق بشر را باچنین آیندهنگرى و خردى و بهوسیله
ضمانتى اینچنین عامالمنفعه براى نسلهاى آینده محفوظداشته بودند، بهحد کافى
بستایند. بنابراین، وقتى کسى سخنان مطنطن ویگها و مخالفانامتیازات ویژه را
مىخواند، گاهى در فهم این نکته بهاشکال برمىخورد که "ماگنا کارتا"
ممکنبوده آگاهانه به چه منظورى غیر از فراهم آوردن شالودهاى استوار براى محاکمه
با حضور هیأتمنصفه تدوین شده باشد. همین فکر عمدتاً به امریکا نیز منتقل شد،
بهنحوى که مىبینیم تاکر(35)و استورى(36) و بقیه آباء حقوق، "ماگنا
کارتا" و هیأت منصفه را شالوده نهادهاى ضامن آزادى درآن کشور و از یکدیگر
انفکاکناپذیر مىدانند.
تصور پیوند "ماگنا کارتا" با دادرسى
با حضور هیأت منصفه، در طول قرون به تحقق و حفظحکومت قانون بسیار کمک کرد و کسى
شکى در این باره ندارد. ولى نقد تاریخى در قرن نوزدهمثابت کرد که این پیوند و
بستگى، بهعنوان یکى از واقعیات تاریخ، بکلى بىبنیاد است. "حکمهمگنان
او(37)" که در ماده 39 آمده، یکسره غیر از رأى هیأت منصفه(38) است. هنگامى که
"ماگناکارتا" نوشته شد، چیزى به اسم محاکمه متهم با حضور هیأت منصفه در
قانون انگلستان وجودنداشت. منشور بزرگ آزادیها در آن سرزمین، دادرسى با حضور هیأت
منصفه را نه ایجاد، نه جایزو نه تضمین کرد. واقعیت مطلب این است. اما هر کسى که با
تاریخ انگلستان حتى آشنایىمتوسط داشته باشد، خود بآسانى مىتواند تخمین بزند که
تصور عکس این واقعیت چه نقشبزرگ و مهمى در تاریخ ایفا کرده است؛ و این باز مورد
دیگرى است از اینکه، نه آنچه واقعاً روىداده، بلکه آنچه بهعقیده مردم روى داده،
بهطور مؤثر )و بظاهر سودمند( در توالى امور بشرکارگر مىافتد.
تا اینجا خواستهام براى روشن کردن موضوع بحث،
شواهدى بیاورم از سوء تصورات کهنه وریشهدارى که خاستگاه آنها در هیچ عمل ارادى
انسان یافت نمىشود. بهوقت و زحمتى که بایدصرف کنیم نمىارزد که به ذکر یکایک
انبوه نمونههایى بپردازیم که نشان مىدهند به انگیزه منافعسیاسى یا شخصى، چگونه
تاریخ عمداً به جعل و دروغ آلوده شده است. تحریف و کژنمایىآگاهانه و ارادى
واقعیات همیشه یکى از ویژگیهاى سیاست و دیپلوماسى بوده و بسیارى ازجالبترین مسائل
و مشکلات را براى مورخان ایجاد کرده است. اندکى بیش از چهل سال پیش،یکى از موارد
دخیره کننده اینگونه تحریفها اروپا را به لرزه در آورد. امپراتورى آلمان در 1870
پابه عرصه وجود گذاشت، و باعث تولد آن، یک دروغ بود. اطلاع ما از این امر، مبتنى
بر شهادتکاملاً مستند خود دروغگوست. بیسمارک مىخواست فرانسه را بزور به جنگ
بکشاند و از اینکهدیپلوماسى او براى رسیدن به این مقصود ظاهراً شکست خورده بود،
در نومیدى عمیق به سرمىبرد. ولى در همین حال مراسلهاى از پادشاه پروس حاوى گزارش
آخرین گفتوگوى او باسفیر فرانسه دریافت کرد. ملاقات شاه و سفیر کاملاً دوستانه
بود. اما بیسمارک بلافاصله متنمراسله را به نحوى تغییر داد و پیچانید و به اطلاع
عموم رسانید که آلمانیها خیال کردند سفیر بهپادشاه اهانت روا داشته، و فرانسویها
بعکس پنداشتند که پادشاه به سفیر توهین کرده است.نتیجه آنچنان فورانى از احساسات
در هر دو کشور بود که فوراً جنگى سرنوشتساز برانگیخت وبه سقوط فرانسه و تأسیس
امپراتورى آلمان انجامید.
تاریخ امریکا نیز پر از مواردى است که بهلحاظ
وقاحت و بدخواهى شاید کمتر از آنچه گفتیمنیست، با این تفاوت که، تا جایى که
مىدانم، در هیچ موردى فاشگویى، بدون اعتنا به اصول،مانند اعتراف صریح بیسمارک به
سهم خود در آن تقلب و فریبکارى دیده نمىشود. یکى ازنمونهها، دست بردن در پرونده
درِد اسکات(39) است تا وانمود شود که رئیس دیوانعالى کشورامریکا رأى داده که
سیاهپوستان داراى هیچ حقى نیستند که سفیدپوست ملزم به رعایت آن باشد.چنین تفسیرى
از آن رأى حتى تا امروز در کتب و نشریاتى که کمابیش ادعاى آبروى علمى دارند،مشاهده
مىشود. ولى به جاى ذکر نمونهها و شواهد بیشتر، بد نیست اکنون به بعضى از
نتایجىبپردازیم که ممکن است از کل مطلب گرفت.
جاى هیچ مناقشه نیست که روح نقادى در
تاریخنویسى قرن نوزدهم برخى نتایجشگفتانگیز داده است. زندگى گذشته بشر را
بهنحوى بازسازى کرده است که اهمیتش ازدگرگونیهایى که علوم فیزیکى در تصورات ما از
جهان مادى پدید آوردهاند، کمتر نیست. پسشگفت نیست که شکاکیت بر سراسر صنف مورخان
چیره شده است، و فقط سرسختترین وبىباکترین تاریخنگاران هنوز جرأت مىکنند حتى
پیش یا افتادهترین مطالب را بدون استناد بهمآخذ اصلى در پانوشتها، در نوشته خود
بیاورند. شگفت نیست که جستجوى خستگىناپذیربراى یافتن واقعیات تازه، هر فعالیت
دیگر تاریخپژوهان را تحت الشعاع قرار داده است. وشگفت نیست که حاصل جستجو براى
یافتن واقعیات تازه از قسم عینى، غفلت از واقعیاتدیرین از قسم دیگر و مطالعه و
سنجش آنها به نحو شایسته شده است. ما مقهور شکوهدستاوردهاى خود در کشفهاى تازه و
سرمست از برترى خویش به نسلهاى نگونبخت پیشینشدهایم. یک ردیف آجر نو یافته در
بینالنهرین یا یک مقبره تازه گشوده در کرانه نیل کافى استکه اطلاعاتى نوظهور
درباره تیگلت پیلسر(40) و سلسله شانزدهم به ما بدهد، و بلافاصله به حالیونانیان
نسل پریکلس رقت آوریم که، با همه فرهیختگى، از این اطلاعات محروم بودند. ازکاوشهاى
باستانشناسى در آرگوس(41) و کرِت به شناختى از پهلوانان هومر دست مىیابیم که
حتىدانشمندترین مردان روم باستان در عهد قیصر آوگوستوس به خواب هم نمىدیدند. به
حالرومیان حتى بیش از یونیان سوه تاریخنگارىروزگار خویش، "سقوط"
امپراتورى روم غربى را با جزئیات دلخراش شرح مىدهد، حال آنکههر شاگرد مدرسهاى
در عصر خجسته ما از همکاران درخشانمان مىآموزد که آن امپراتورىاساساً هیچ گاه
"سقوط" نکرد.
براى پى بردن به خطرهاى ناشى از اهمیت دادنِ
بیش از حد به حقایق نو یافته در تاریخ،نیازى به غور و تأمل طولانى نیست. کسانى
گمان بردهاند که موسى و رومولوس و نوما واقعاًآنگونه بودهاند که مدتهاى دراز
تصویر مىشدند، و همچنین اعتقاد داشتهاند که دادرسى با حضورهیأت منصفه را
"ماگنا کارتا" تضمین کرده است. ما ناظران روشناندیش، پرداختن به
عقایداینگونه کسان را دون شأن خود مىدانیم، و ناآگاهانه احساس مىکنیم که در
احوال و امور خودچنین مردم نادانى، کمتر چیزى وجود داشته که در خور توجه دانشواران
آبرومند باشد. این البته،از نظر منطق، مغالطهاى وحشتناک است، ولى وجود و تأثیر آن
در حال حاضر انکارپذیر نیستو بسا که سهمى داشته باشد در دور شدن پرشوق و حرارت
نسل جوانتر تاریخپژوهان، بویژه درکشور ما امریکا، از حوزه تاریخ قرون وسطا. سه کس
را در نظر دارم، هر سه زیر چهل سال، کهبهوسیله بررسیهاى شایان توجه در تاریخ
قرون وسطا درجه دکترى گرفتهاند و اکنون مقاماستادى دارند. ولى در آثار جدى و
محققانهاى که از قلم هر یک تراویده، اولى با نهایت بىرغبتىفقط تا صلح
وستفالى(42) به گذشته برمىگردد، دومى محور کوششهایش نیمه نخست سدهنوزدهم است، و
سومى با افتخار اعلام مىکند که به هیچ چیزى که پیش از 1870 روى داده باشدعلاقه
واقعى ندارد.
راه دفع شرور و آفاتى که ممکن است در گرایشهاى
ذکر شده نهفته باشد، به روى ما باز است.باید بىپرده اذعان کنیم که هر چه بهزعم
فلان عصر یا فلان مردم راست بوده، براى آن عصر یا آنمردم حقیقت داشته است.
واقعیات عینى مربوط به آدم ابوالبشر و موسى و محاکمه با حضورهیأت منصفه و رومولوس
هیچ رابطه مایه فعالیتهاى آدمیان
در آن عصربوده است.
این اصول بررسى تاریخى، براى همگان آشنا و
بىچون و چراست. اما عمل کردن به آنها،مسألهاى دیگر است. بویژه با توجه به
گردبادى از نقادى و کشفهاى تازه که در سده نوزدهموزیدن گرفت، احترام به عقاید
تاریخى عصرهاى محروم از اینگونه مزیتها، اکنون بىنهایتدشوار شده است. نازیدن ما
به دستاوردهاى عصرمان، همه داوریهاى ما را درباره گذشته بهاعوجاج مىکشاند. بر
این عقیدهایم که مغزهاى متفکر نسلهاى دوردست بیهوده کوشیدهاند باهوشمندى و کیاست
بىمانند نظامى از نهادها بر شالوده تعالیم موسى یا نوما بنیاد نهند. هر قدرهم
چنین کوششى دقیقاً با مقتضیات آن زمانه سازگار بوده، ما با بىعلاقگى و رخوت
سرگذشتتکوین آن نظام را دنبال مىکنیم. تنها هنگامى به شوق مىآییم و آتش علاقه
در دلمان زبانهمىکشد، که مغزهاى متفکر مزبور تصادفاً به اندیشهاى مقبول و باب
طبع مردم روزگار ما رسیدهباشند. بلافاصله همه توجهمان جلب مىشود به این واقعیت
تصادفى که در موقعیت آن روزچیزى وجود داشته که پیشاپیش خبر از اندیشه یا دستاوردى
در قرن شگفتانگیز بیستم بدهد، وبکلى بىاعتنا مىمانیم به اینکه نظام نهادهاى یاد
شده با چه هوشمندى و تدبیرى با نیازها ومحیط آن عصر تطبیق داده شده بود.
در تاریخ پژوهى، امروزه نیاز مبرم و اساسى ما
به فروتنى است. واقعیات گذشته هرگزبهطور علمى درک نخواهد شد تا وقتى که
تاریخپژوهان در برابر کامیابیهاى ما در معکوس کردناعتقادهاى کهن خیره و مبهوت
بمانند. بدترین ابزار براى فهم کردار کسانى که روشنبینى ما رانداشتهاند، حس
تحقیر نسبت به آنهاست. مردم سدههاى گذشته نیز با همه سوء تصوراتشاندرباره آدم
ابوالبشر و رومولوس و محاکمه با حضور هیأت منصفه، اغلب بسیار شبیه ما
فرزندانخردمندترشان مىاندیشیدند و عمل مىکردند. هر کس از تیزبینى تاریخى
بهرهمند باشد، بهصفاتى در ایشان پى خواهد برد بسیار نزدیک به آنچه سابقاً فطرت
انسانى نامیده مىشد. اینکهدر بسیارى موارد تحت تأثیر جهل و خطا عمل مىکردند،
تاریخشان را باید بیشتر جالب نظرکند، نه کمتر. دست کم اینکه زندگى مىکردند و عمل
مىکردند و کارهایى انجام مىدادند.
لوز دیکینسن(43) با همان هوش و تیزبینى همیشگى
چه خوب به قلب مسأله نفوذ مىکندهنگامى که مىنویسد:
اینکه فلسفه یا دین گذشتهاى را بگیرید و به
آزمایشگاه ببرید و بخواهید حقیقت آن رابیازمایید و اگر از بوته آزمون سربلند بیرون
نیامد، دورش بیندازید، مساوى است با سوءفهم کامل ارزش و معناى آن. پرسش واقعى این
است که چه زندگى استثنایى یاشگفتآور یا غمانگیز یا خندهآورى صرف ایجاد این
نمونه گرانبها شده است؟ این فلسفهیا دین چه امکانهایى را نخستین بار در جهان
آشکار کرده است؟ اگر شمّ زندگى دارید،باید اینگونه به آن بنگرید.
بر سبیل توجیه، عدهاى معتقدند که تاریخپژوهى
درس عبرتى براى امروز است؛ جمعىدیگر مىگویند تاریخپژوهى سیر تکوینى وضع کنونى
را دنبال مىکند و به ما بینایى بیشترىنسبت به احوالمان مىدهد. به هر حال، بر هر
یک از این دو مبنا، تاریخپژوه موظف است برحس تحقیر خود نسبت به اعتقادهاى نادرست
کسانى که با آنان سر و کار دارد، با فروتنى کاملچیره شود. کار او ارائه رویدادهاى
گذشته بر حسب توالى علّى آنهاست: یعنى نه این یا آن رویدادفى نفسه و بتنهایى، بلکه
این رویداد به عنوان علت آن رویداد، و رویدادى دیگر به عنوان معلولآن. تاریخپژوه
باید نیرومندترین عامل در این زنجیره علت و معلول را اعتقادهاى آدمیان بداند،مگر
آنکه حاضر باشد از تعبیر اقتصادى تاریخ یا همه آن تعبیرهاى متفرقهاى که گفتیم
بهشدیدترین صورت پیروى کند. به هیچ وجه مهم نیست که اعتقادى درست یا نادرست
باشد.منتسکیو در روح القوانین مىنویسد: "در میان ملتى آزاد، اغلب اهمیت
ندارد که افراد غلطاستدلال کنند یا درست؛ فقط کافى است که استدلال کنند، زیرا
آزادى از تعقل و استدلالمىشکفد." این حکم در مورد اعتقادهاى مردم درباره
تاریخ نیز صادق است، خواه تاریخخودشان باشد و خواه دیگران. آنچه اهمیت دارد خود
اعتقادات است، چه درست باشد و چهنادرست، زیرا موضوع تاریخ بر شالوده اعتقادها شکل
مىگیرد.
بدینسان، باز مىرسیم به چکیده کل مطلب. هر
چه راجع به معنا و اهمیت دگرگونیهاىعمیقى بگوییم که از بسیارى جهات در شناخت
تاریخى در قرن نوزدهم روى داد، باز هم کمگفتهایم. و هر چه در باب تغییر نگرش
عمومى به تاریخ بگوییم که محصول آن دگرگونیها بود، بازهم مبالغه نکردهایم. با
اینهمه، از یک جهت باید نهایت احتیاط را در مواجهه با این وضع تازه بهکار ببریم.
مورخ وقتى از کشفهایى شادمانى مىکند که اعتقادهاى گذشته را معکوس کرده است،باید
جانب فروتنى و اعتدال را بگیرد. باید به یاد داشته باشد که معکوس شدن اعتقادها عطف
بهماسبق نمىکند و در اندیشه و کردار نسلهاى بىخبر از واقعیت امر، تأثیر
نمىگذارد. مختصر آنکهباید به خاطر بیاورد که در بخش اعظم تاریخ، خطا بیش از
حقایق نو یافته اهمیت دارد
1ـ William A. Dunning| Truth in History| in Herman Ausubel| ed.| The
Making of
Modern Europe (New York: TheDryden Press| 1951)|
Vol. I| pp. 14 - 27.
2ـ وقتى یهودا به عیسى خیانت مىکند و یهودیان آن حضرت را مىگیرند و به دیوانخانه
به نزد پیلاطس والى رومى سرزمین یهودیه مىبرند تا او حکمبه مصلوب کردنش بدهد، گفتوگویى
بدین شرح بین وى و عیسى روى مىدهد: \\\"پس پیلاطس باز داخل دیوانخانه شد و
عیسى را طلبیده به او گفت آیاتو پادشاه یهود هستى؟... عیسى جواب داد تو مىگویى که
من پادشاه هستم. از این جهت متولد شدم و به جهت این در جهان آمدم تا به راستى
شهادتدهم و هر که از راستى است سخن مرا مىشنود. پیلاطس به او گفت راستى چیست؟ و
چون این را بگفت باز به نزد یهودیان بیرون شده به ایشان گفتمن در این شخص هیچ
عیبى نیافتم...\\\" الخ \\\"انجیل یوحنّا\\\"، باب 18. (مترجم)
3ـ Alcibiades (حدود 450 تا 404 ق م).
سیاستمدار و سردار آتنى و دوست سقراط که به زیبایى وبىپروایى شهره بود. (مترجم)
4ـ St. Simeon Stylites )954
- 093
م). زاهدى اهل سوریه که سى سال آخر عمر را بر بالاى ستونى بهارتفاع 20 متر گذراند
(ریشه لقب او واژه یونانى stylos به معناى ستون است). او از
آنجا موعظه مىکرد وبسیارى را به کیش خود در آورد و از طریق مریدانش تأثیر معتنابه
بر جاى گذاشت. (مترجم)
5ـ htuomnoM .
6ـ تصور مىرود غرض J. F.
Jameson )1895 - 1937( مورخ امریکایى باشد که از 1905 تا 1928مدیر بخش پژوهشهاى تاریخى
در مؤسسه کارنگى در شهر واشنگتن بود، و از 1928 تا هنگام مرگ، رئیسبخش نسخههاى
خطى کتابخانه کنگره امریکا. (مترجم)
7ـ Titus Livius (یا Livy: 59 ق م تا 17 م). مورخ رومى. نظریات دانشمندان قرون وسطا درباره
تاریخروم عمدتاً مأخوذ از نوشتههاى او بود. (مترجم)
8ـ Publius Vergilius Maro (یا Vergilیا Virgil:
70
تا 19 ق م). شاعر رومى. (مترجم)
9ـ Lucius Cincinnatus (تولد در حدود 5 19 ق م).
سردار با تدبیر و دلاور رومى که به ساده زیستى وتوانایى و پارسایى شهره نسلهاى بعد
بود. (مترجم)
10ـ Marcus Camillus (وفات در حدود 365 ق م).
سردار بزرگ رومى. (مترجم)
11ـ Romulus. بر طبق روایات افسانهاى،
نخستین پادشاه روم (از 753 تا 716 ق م) که به اتفاق برادرشرموس شهر رم را بنیاد
کرد، اما بعد او را کشت. در روزگاران بعدى رومیان او را به عنوان خداى
جنگمىپرستیدند. (مترجم)
12ـ Numa Pompilius دومین پادشاه افسانهاى روم
(از 715 تا 673 ق م). (مترجم)
13ـ Virginius. بنابه روایات افسانهاى،
سربازى رومى که چون حکمران مىخواست دخترش را به بردگىببرد، در حضور او دختر را
کشت. (مترجم)
14ـ Fabius. نام یکى از خانوادههاى
قدیمى و محترم روم که چند تن از افراد آن به مقامهاى بلند رسیدند ومعلوم نیست
مقصود نویسنده کدام یک از ایشان است. (مترجم)
15ـ B. G. Niebuhr )1381 - 6771(. سیاستمدار و مورخ و فیلولوگ آلمانى که در تاریخ و اسنادتاریخى و
حقوقى روم باستان پژوهشهاى ارزنده داشت. (مترجم)
16ـ Servius Tullius. ششمین پادشاه افسانهاى روم (از 578 تا 534
ق م). (مترجم)
17ـ snruter gnihsinimid fo wal .
18ـ Hildebrand. احتمالاً منظور قدیس
گرگوریوس هفتم است که از 1073 تا 1085 میلادى پاپ بود.(مترجم)
19ـ Innocent III. پاپ از 1179 تا 1180 میلادى.
(مترجم)
20ـ Boniface VIII. پاپ از 1294 تا 1303 میلادى.
(مترجم)
21ـ Charles V. احتمالاً منظور امپراتور
مقدس روم است (تولد 1500، وفات 1558 م) که از نوزدهسالگى به مدت 37 سال با اقتدار
در اروپا سلطنت کرد و دو سال پیش از مرگ در اوج قدرت کناره گرفت ودر صومعهاى
معتکف شد. (مترجم)
22ـ در عهد عتیق، کتاب اول سموئیل، باب 15 آمده است: \\\"و سموئیل گفت اَجاج
پادشاه عمالیق را نزد منبیاورید و اَجاج بخرمى نزد او آمد... و سموئیل گفت چنانکه
شمشیر تو زنان را بى اولاد کرده است همچنینمادر تو از میان زنان بىاولاد خواهد
شد و سموئیل اَجاج را به حضور خداوند در جلجال پاره پاره کرد.\\\" (مترجم)
23ـ ایهود بن جیراى بنیامین که در عهد عتیق، سفر داوران، باب سوم گفته شده عَجلون
پادشاه موآب را باخنجر کشت و بنىاسرائیل از دست موآبیان آزاد شدند و
\\\"زمین هشتاد سال آرامى یافت.\\\" (مترجم)
24ـ در عهد عتیق ذکر دوکس به این نام آمده است: یکى ییهو ابنحنانى و دیگر ییهو
ابن نمشى. (مترجم)
25ـ قومى صحراگرد از دشمنان بنىاسرائیل که ذکرشان بالاتر آمد. (مترجم)
26ـ Albigenses. فرقهاى داراى عقاید ثنوى که
در سده یازدهم میلادى در شهر آلبى در جنوب فرانسه پیداشدند و کاتولیکها آنان را
بدعتگذار اعلام کردند و سالهاى دراز به جنگشان رفتند تا سرانجام با آزار
بسیارایشان را برانداختند. (مترجم)
27ـ Drogheda. شهرى در انگلستان. (مترجم)
28ـ stouqeP .
29ـ Alfred the Great )998 - 948 م). شاه ساکسونهاى غربى. لندن
را گرفت و سراسر انگلستان را زیرفرمان حکومت مرکزى خود آورد. قوانین خوب گذشته به
فرمان او گردآورى و تدوین شد. پشتیبان اهلفرهنگ بود. (مترجم)
30ـ Sequoia. نوعى درخت همیشه سبز و
تنومند که ارتفاع آن به بیش یکصد متر مىرسد و در حاشیهشمال غربى امریکا و جنوب
غربى کانادا مىروید. بعضى از این درختان تا چهار هزار سال عمر دارند.(مترجم)
31ـ Peter the Hermit )5111 - 0501 م). راهب فرانسوى که برخلاف
اسمش در جنگلهاى صلیبىشرکت داشت و با ترکها جنگید و به بیتالمقدس هم رسید.
(مترجم)
32ـ St Bernard )3511 - 1901 م). روحانى فرانسوى، مخالف
سرسخت فلسفههاى عقلى و یکى ازکسانى که مردم را به شرکت در جنگهاى صلیبى فرا
مىخواند. (مترجم)
33ـ Magna Carta (= فرمان یا منشور بزرگ). سند
تاریخى بسیار مهمى که بارونهاى انگلستان در 1215میلادى در محلى به نام رانىمید )Runnymede( بزور به امضاى جان پادشاه آن کشور رساندند،
و او در آنبه رعایت بعضى مزایاى ایشان و حقوق رعایا متعهد شد. تفسیرهاى بعدى مواد
ماگناکارتا (گرچه گاهىنادرست) در تکامل حقوق اساسى انگلستان بسیار مؤثر بود، و
این سند به هر حال نماد تفوق قانون اساسىبر شاه و مانع او از اعمال قدرت مطلق شد.
موضوع بحث نویسنده در اینجا، یکى از همان تفسیرهاىنادرست ولى بسیار سودمند است.
(مترجم)
34ـ John Fortescue (حدود 1394 - 1476 م)، Edward Coke )4361 - 2551(، Matthew Hale)6761 - 9061(، William Blackstone )1723 - 1780( - حقوقدانان معروف انگلیسى. (مترجم)
35ـ Tucker. لااقل سه تن حقوقدان به این
نام خانوادگى در امریکا مىشناسیم که همه در قرنهاى هجدهمو نوزدهم در زمینه حقوق
اساسى کار کردهاند و تألیفاتى داشتهاند. معلوم نیست کدام یک منظور نویسندهاست.
(مترجم)
36ـ Joseph Story )5481 - 9771(. حقوقدان امریکایى. (مترجم)
37ـ sreep sih fo tnemgduj .
38ـ yruj eht fo tcidrev .
39ـ Dred Scott )8581 -
5971(.
برده سیاهپوستى متولد ایالت ویرجینیا که در 1848 به دادگاه شکایتکرد که چون در
جایى مقیم بوده که بردهدارى در آن نیست، لذا صاحبش باید او را آزاد کند.
دیوانعالى امریکادر 1857 دعواى او را رد کرد. (مترجم)
40ـ Tiglath Pileser. شاه نامدار آشور که از 745 تا 727 ق م
سلطنت کرد و با مادها جنگید و تا دریاىخزر در شمال و تا سوریه و یهودیه در غرب
پیش رفت و بانى اصلاحات و تأسیسات مهم لشکرى وکشورى بود. (مترجم)
41ـ Argos. از شهرهاى یونان باستان.
(مترجم)
42ـ peace of Wesphalia. صلح منتج از انعقاد دو پیمان
در 1648 که به بسیارى از اختلافهاى دولتهاىبزرگ اروپایى پایان داد و به سویس و
هلند استقلال کامل اعطا کرد و در تاریخ اروپا داراى اهمیت بسیاراست. (وستفالى
ناحیهاى در شمال باخترى آلمان و مرکزش مونستر است). (مترجم)