02188272631   09381006098  
تعداد بازدید : 122
5/11/2023
hc8meifmdc|2011A6132836|Tajmie|tblnews|Text_News|0xfdffb12403000000c212000001000100

حقیقت در تاریخ

( مباحثى در فلسفه تاریخ )

 

براى دوست تاریخ‏پژوه، کامران فانی

برخلاف آنچه ممکن است گمان رود، اعتقاد راسخ به اینکه مورخ فقط باید حقیقت را بنویسد و هیچ ملاحظه دیگرى را در کار راه‏ندهد و صرفاً به اسناد و مدارک متکى باشد و پیوسته چشم به گذشته بدوزد، چندان سابقه دیرینه ندارد. بانى و مدافع و مروج‏سرسخت این اعتقاد، مورخ بزرگ آلمانى لئوپولْد فون رانکه (1795 - 1886) بود که در یکى از مقاله‏هاى آینده به او خواهیم‏پرداخت. رانکه از تاریخنگاران سده هجدهم انتقاد مى‏کرد که به انگیزه اصلاحگرى، تاریخ را تابع اغراض سیاسى و اجتماعى ومذهبى کرده‏اند، و معتقد بود مورخ فقط باید آشکار کند که واقعاً در گذشته چه روى داده است. عقاید رانکه در میان تاریخنگاران‏پیروان کثیر پیدا کرد و همه براى پى بردن به وقایع گذشته با جدیت مشغول کند و کاو در اسناد و مدارک شدند.

ولى بزودى توجه‏حاصل شد که آنچه مردم تصور مى‏کنند که روى داده همان‏قدر مهم است که آنچه واقعاً روى داده است، و حقیقت در تاریخ‏آنچنان که گمان مى‏رفت ساده نیست. این یکى از نکاتى است که ویلیام دانینگ استاد تاریخ و رئیس سابق انجمن تاریخدانان‏آمریکا در این نوشته کوتاه مورد بحث قرار مى‏دهد که متن خطابه وى در آن انجمن و یکى از درخشانترین آثار درباره ماهیت‏تاریخ‏پژوهى است و خواندن آن به هر کسى که به‏وجهى به‏تاریخ علاقه‏مند باشد، توصیه مى‏شود.

 

...ع. ف.

"پیلاطُس به او گفت راستى چیست؟"(2) با این جمله یکى از معروفترین گفت‏وگوهایى که هرگز به ثبت رسیده است، پایان مى‏پذیرد.اینکه این مکالمه بدون پاسخ به پرسش والى رومى ختم شود، بیقین همواره در خاطر خواننده و نویسنده تاریخ تأسف برمى‏انگیزد. زیرإ؛غ‏زغالباً به ما گفته مى‏شود که موضوع تاریخ حقیقت، و هدف آن، کشف حقیقت است. بنابراین، تعریف موثق حقیقت، موهبتى آنچنان‏گرانبها مى‏بود که به قیاس در نمى‏آید. بسیارى از اوقات گفته شده که پرسش پیلاطس تنها بظاهر صورت استفهام داشت، و اندیشه واقعى‏او این بود که بگوید هیچ امیدى نیست که بتوان هرگز تعریفى از حقیقت به دست داد. اگر چنین بوده، شاید عاقلانه بتوان حدس زد که اودر آن روزگار به پژوهشهاى تاریخى اشتغال داشته است، زیرا در هیچ شغل دیگرى انگیزه‏اى به این نیرومندى براى دل به یأس سپردن‏مانند آنچه در سخن وى بیان شده است، وجود ندارد. فرد خوشبینى که به ما اطمینان داده حقیقت سرانجام به قید قسم در اقرارنامه آشکارخواهد شد، بدون شک وکیل دادگسترى بوده است؛ ارادتمندان مخلص تاریخ هرگز ممکن نبود به چنین اصل جزمى و بى‏وجه وشادى‏بخشى ملتزم شوند.

 

اما همه مى‏دانند که تعقیب هدف دست کم به‏قدر حصول آن سودمند است. پسرکى که‏شنیده است جایى که انتهاى رنگین‏کمان به زمین متصل مى‏شود خُمى پر از زر دفن شده است وبه دنبال آن مى‏رود، در این جستجو اطلاعات گرانبها به دست مى‏آورد. آدمى همینکه شعورگذشته‏بینى پیدا کند، هیچ حدى بر کنجکاوى او متصور نیست. تاریخ نامى است که بر ثمرات‏کوششهاى وى براى ارضاى این کنجکاوى مى‏گذاریم. آغاز نخستین کوششها، سرگشتگى و تحیر به همراه مى‏آورد. پیچیدگى پدیده‏هاى گذشته کمتر از پدیده‏هاى کنونى نیست، و دشواریابى وگریزندگى حقیقتشان نیز دست کمى از آنها ندارد. بنابراین، تاریخ به‏عنوان مجموعه واقعیاتى که‏باید در آنها تحقیق شود، نیازمند بخش‏بندیهاى فرعى و تحلیل است. نه هر حقیقتى، بلکه برخى‏از جنبه‏ها و بعضى از انواع حقیقت، موضوع این علم است - البته اگر تاریخ، علم باشد. من کسى‏را سراغ ندارم که بجدّ ادعا کرده باشد که تمام پدیده‏هاى گذشته، بى‏هیچ فرق و تمایزى، به معناى‏درست در حوزه کار مورخ قرار مى‏گیرند. همچنین مى‏دانم که هیچ مسأله‏اى مانند مرزبندى آن‏حوزه - یعنى تعیین اینکه چه چیز در درون و چه چیزى بیرون آن جاى مى‏گیرد - باعث‏منازعه‏هایى به این خشونت و شدت نخواهد شد.

ولى از جهت مقصودى که در پیش دارم، فرض را بر این خواهم گذاشت که تاریخ در قلمروخویش باید پدیده‏هایى مربوط به گذشته را احراز کند و توالى علّى آنها را به تحقیق برساند وارائه دهد پدیده‏هایى که در رشد و بالندگى آدمیان در زندگى اجتماعى و سیاسى تأثیر آشکارداشته‏اند. گمان دارم این فرض سبب خواهد شد که همکارانم در این انجمن که عمیقترین احترام‏را به ایشان مى‏گذارم، پشت گوش بخارند و آهى از دل نومید برکشند؛ اما چاره ندارم جز اینکه بانهایت بردبارى عواقب این شتابزدگى و بى‏احتیاطى خویش را تحمل کنم.

آریاییهاى بدوى چگونه خوکهایى را که بعد مى‏خواستند بکشند و بخورند، پرواربندى‏مى‏کردند )البته اگر هرگز آریاییهایى وجود داشتند و هرگز بدوى بودند و هرگز گوشت خوک‏مى‏خوردند(؟ آلکیبیادس(3) چه مواد آرایشى را بیش از بقیه دوست داشت؟ کرمهایى که برزخمهاى قدیس شمعونِ ستون‏نشین(4) مى‏لولیدند و هر گاه مى‏لغزیدند و مى‏افتادند او از شدت‏زهد و پارسایى دوباره آنها را مى‏گرفت و سر جایشان مى‏گذاشت، از نظر باکترى‏شناسى از چه‏نوع بودند؟ اسبى که جورج واشنگتن در نبرد مانمث(5) بر آن سوار بود، چه رنگى داشت؟ همه این‏پرسشها به حقایق متعلق به گذشته مربوط مى‏شوند. ولى آیا باید پاسخشان را تاریخ بنامیم؟

بدون شک، کسى که تأثیر هر یک از این پدیده‏ها را در رشد و بالندگى آدمى انکار کند،کفرگویى علمى کرده است. این روزها، هیچ علمى تا تعبیر خاص خود از تاریخ را اعلام نکند، ازاستوارى شالوده خویش مطمئن نیست. بسیارى تعبیرها از اقسام گوناگون سخت با هم دررقابتند: از تعبیر بر پایه اقتصاد و جامعه‏شناسى گرفته تا تعبیر براساس فلزشناسى وآسیب‏شناسى و هواشناسى و ستاره‏شناسى و زمین‏شناسى و )کسى چه مى‏داند( شاید حتى‏هندسه. بنابراین، از احتیاط به دور است که کسى بگوید پوشیده‏ترین واقعیات متعلق به گذشته- حتى واقعیاتى که کسى به وجودشان گمان نمى‏برده است - فردا به عنوان محور سراسر زندگى‏و حال و کار بشر پاى به صحنه نخواهد گذاشت. ولى فعلاً، تا اعلام آخرین کشف از این قبیل،هنوز حق داریم به راهنمایى سلسله‏اى از پیش فرضها آغاز به بررسى گذشته کنیم، از جمله اینکه‏پدیده‏هایى از آنگونه که ذکرشان گذشت، در درجه اول اهمیت نیستند.

تاریخ‏پژوهان وقتى با امورى سر و کار مى‏یابند که مى‏توان فرض کرد در درجات بالاى‏اهمیتند، با انواع مشکلات مربوط به حقیقت‏یابى روبرو مى‏شوند. باید در وقایع عینى، یعنى‏رویدادهایى که در شعور آدمیان مرتسم شده، و نیز در توالى زمانى آن رویدادها تحقیق کنند؛ وباید دست کم بکوشند بستگى علت و معلولىِ میان آنها برقرار سازند.

این آخرین کار به هیچ روى نباید دست کم گرفته شود. چنانکه اخیراً سر کرده صنف‏تاریخنگاران امریکا، دکتر جیمسن(6)، با همان شدت و دقت معمول و معتاد خویش به ما هشدارداده است، "چشمه تاریخ، چشمه علیت است." تجزیه نیروها و کشف رابطه‏هاى نهفته در بُن‏جریان آن چشمه، به استعداد استثنایى و استفاده بى‏دریغ از نیروى عقلى و فکرى نیازمند است.از حدود یک قرن پیش، مورخان علمى آن سخت کوشى سابق را در پروراندن این زمینه خاص به‏ظهور نرسانده‏اند و به عوض خواسته‏اند به این هدف ویژه برسند که در نخستین جنبه حقیقت که‏بالاتر ذکر شد، دقیقتر بررسى کنند. گفته‏اند باید بدانند دقیقاً چه روى داده است، و باید به این امربر پایه شواهد اصیل آن روزگار آگاه شوند. باید فرض کنند که گزارشهاى دست دوم و برگرفته ازسایر منابع دروغ است. هر چه چنین گزارشى بیشتر در طول زمان راست پنداشته و پذیرفته شده‏باشد، احتمال دروغ بودنش بیشتر است، و اگر باز گردد به دورانهاى عتیق که یادشان از خاطره‏هازدوده شده، رویداد مورد نظر هرگز به وقوع نپیوسته است، و قضیه به هیچ وجه به تاریخ مربوطنیست، بلکه به تاریکیهاى پیرامون مردم‏شناسى یا جامعه‏شناسى ربط پیدا مى‏کند.

تأثیر این روند فکرى در بررسى و نگارش تاریخ در طول دو نسل گذشته، خیره کننده بوده‏است. گردبادى از نقد و نقادى قلمرو پر جمعیت سنتهاى شبه تاریخى را در هم کوفته، و اعضا وجوارحى که از پیکرهاى غرورآفرین و زیبا جدا شده همه جا در آن خطه پراکنده است. جستجوى‏مواد و مدارک اصیل، نخستین دلمشغولى تاریخ‏پژوهان شده و دست کم از دو جهت سودمندافتاده است: به انبوه اینگونه مواد و مدارک براى استفاده افراد داراى صلاحیت تألیف و تلفیق،فوق‏العاده افزوده؛ و اشتغالى مفتون کننده ایجاد کرده است براى همه کسانى که وگرنه ممکن بودوارد کار پریشانى‏آور تألیف شوند و خوانندگان را به ستوه آورند. یکى از آشناترین ویژگیهاى‏انتشارات تاریخى اخیر، نسبت بزرگ تک نگاریهاى مربوط به گردآورى مواد و مدارک بوده است‏به روایتهاى تاریخى شکل گرفته و سامان یافته ادبى.

پس چنین به نظر مى‏رسد که نوعاً کار کسانى که امروز خویشتن را وقف تاریخ مى‏کنند،پیگیرى بى‏امان واقعیت عینى است، یعنى آن چیزى که فى‏الواقع روى داده است، و تعیین‏چگونگى دقیق حدوث آن. این برداشت داراى برخى نتایج و پیامدها بوده که کاملاً واضح است.نخست، گستره تاریخ را بسیار محدود مى‏کند. دوم، بر نیروهاى مادى در برابر نیروهاى معنوى وروانى در زندگى انسان تأکید مى‏گذارد. سوم، ملاحظات مربوط به بستگى علت و معلول را به‏کمترین حد مى‏رساند، و تاریخ را صرف نظر از قضیه مقدم، به قضیه تالى محدود مى‏سازد. وسرانجام، به‏طور ناروا توجه و احترام را منحصر مى‏کند به آنچه حقیقت داشته در مقابل آنچه‏مردمان معتقد بوده‏اند که حقیقت داشته است.

هر تاریخ پژوه جدى با هیجانى که کشف واقعیتى مجهول یا فراموش شده به‏همراه مى‏آورد،آشناست. شادمانى جوینده طلا یا الماس از یافتن رگه‏اى جدید، در مقایسه با شعف او هیجانى‏بسیار ملایم است. خرسندى ناشى از کشفهاى تاریخى بویژه هنگامى شدت مى‏گیرد و نمک پیدامى‏کند که به‏طور ضمنى دلالت داشته باشد بر نادرستى عقاید دیرین، و به کاشف امکان بدهدبرجسته‏ترین و معتبرترین وقایع‏نگاران گذشته را قربانى بى‏اطلاعى و توهم معرفى کند."بازآفرینى تاریخ" همیشه آگاهانه یا ناخودآگاه در ذهن پژوهنده صورت مى‏گیرد، و او سرمست ازکشف حقیقتى تازه، مستعد این مى‏شود که بازآفرینى‏هاى حتى بزرگترى را پیش‏بینى کند. گذشته‏بشر همچنان کُند و آهسته پیش چشمان او در جریان است، ولى اکنون جهش کوچکى با آن‏کشف جدید به وقوع پیوسته است که به نظر مى‏رسد نیازمند مجراى بمراتب بزرگترى است.

چرا چنین است؟ چرا دستاوردهاى پژوهش تاریخى با اینکه حقیقت هر رویداد گذشته راآشکار مى‏کند، تصویر کلى را اینقدر کم تغییر مى‏دهد؟ مى‏خواهم در این مقام، به این پرسش‏توجه ویژه مبذول کنم. پاسخ ممکن نیست ساده باشد، و من هم سوداى پاسخگویى کامل درسر ندارم. همین‏قدر مى‏گویم که آنچه حقیقت دارد بیش از آنچه مردم معتقدند که حقیقت داردمسیر تاریخ بشر را تعیین نمى‏کند و، بنابراین، کسى که پیش از همه از فلان رویداد گذشته مطلع‏مى‏شود و آن را به اطلاع دیگران مى‏رساند، احتمالاً با چیزى سر و کار مى‏یابد که بخشى واقعى‏از تاریخ نیست. پدیده‏هاى زندگى اجتماعى اگر اساساً اراده آدمى موجبشان باشد، به لحاظ منشأو توالى از شرایط به‏نحوى که به نظر همروزگاران آن پدیده‏ها مى‏رسد سرچشمه مى‏گیرند، نه ازشرایط آنگونه که قرنها بعد واقعیتشان به مورخ آشکار مى‏شود. اگر بنا باشد گذشته آینه عبرت وراهنماى سیاستگذارى قرار گیرد، عبرتى که از گذشته گرفته مى‏شود و به‏صورت مبناى عمل درمى‏آید، از خطایى که در همان زمان نامش را تاریخ گذاشته‏اند گرفته مى‏شود، نه از حقیقتى که‏مدتها بعد از پرده بیرون بیفتد.

در بسیارى موارد، واقعیت تاریخى مانند دانه ماسه‏اى است که به درون صدف راه پیدامى‏کند و به‏حدى کوچک و بیمقدار است که بسرعت از دیدگان پنهان مى‏شود و مجهول‏مى‏ماند. ولى کم‏کم لایه‏هاى اسطوره و افسانه‏گرداگرد آن را فرا مى‏گیرند تا سرانجام مرواریدى پرتلألؤ پدید مى‏آید و نیرومندترین احساسات آدمیان را به جوش مى‏آورد. رفته رفته از برکت‏زیبایى دل‏انگیز آن، هنر و دین و تمدن نضج مى‏گیرند و پرورش مى‏یابند، و به طمع تصاحبش‏دودمانها بر باد مى‏روند و امپراتوریها واژگون و ویران مى‏شوند. مورخ ممکن است این مرواریدرا بشکند تا آن دانه ریز ماسه را به ما بنمایاند؛ ولى نخواهد توانست متقاعدمان کند که آنچه بناى‏تاریخ را در دوره فاصل برافراشته، آن ذره بیمقدار بوده است.

بنگرید بر برخى از وقایع برجسته‏اى در تاریخِ تاریخ که این نظریه را روشن مى‏کند. از باب‏نمونه، تاریخ روم را در نظر بگیرید. هیچ چیزى مأنوس‏تر یا شگفت‏آور از تأثیر تاریخ روم درپاره‏اى از مراحل زندگى متمدن اروپایى تا قرن نهم میلادى نیست. تا جایى که موجب تحولات‏اخلاقى و حقوقى و سیاسى ملتهاى اروپاى غربى مقاصد و هدفهاى آگاهانه آدمیان بود، آنچه به‏آن مقاصد و هدفها شکل داد، سرمشقهاى گرفته شده از تجربیات مضبوط رومیان بود. رهبران‏بزرگ اندیشه و عمل همگى در سنتها و روایات مربوط به روم قدیم - یعنى ظهور و عظمت وانحطاط آن - مستغرق بودند. علماى الاهیات و حقوقدانان و سیاستمداران، چه از سلک‏کشیشان و چه غیر ایشان، براى چاره‏یابى بر مشکلات قرون وسطا و عصر جدید، به نهادهاى‏مردم روم رجوع مى‏کردند، و کم نبود مواردى که به راه حلى هم دست مى‏یافتند. ولى خصلت وویژگى تاریخى که مسیر زندگى متمدن اینگونه به آن وابستگى داشت، چه بود؟ همان تاریخى‏بود که عمدتاً در لى‏ویوس(7) و ورگیلیوس(8) مشاهده مى‏کنیم، یعنى انبوهى از اسطوره‏ها وافسانه‏ها و سنتها و روایتها و خیالپردازیهاى میهن‏پرستانه که به منظور تجلیل از مردمى نه چندان‏سزاوار تجلیل، در آنها جان دمیده شده بود. دلاورى و مردانگى نخستین پهلوانان رومى همچون‏کینکیناتوس(9) و کامیلوس(10) و دیگران؛ فرزانگى ایزدوار قانونگذارانى که قانون اساسى جمهورى‏روم را ابداع کردند و دولتمردانى که آن را به کار بستند؛ نبوغ شکوهمند سرداران و کمال دستگاه‏نظامى در روزگار کشورگشاییهاى با عظمت: اینها همه را مورخان نقّاد قرن نوزدهم به سطحى‏فراخور اهمیتشان فرو کاستند. اما این کار پس از آن صورت گرفت که عناصر افسانه‏وارى که بعدآنچنان با بى‏رحمى از تاریخ روم ریشه کن شد، در طول قرون و اعصار به اندیشه و کردار وآرزوهاى آدمیان شکل بخشید - یعنى پس از آنکه دانته رحمت الاهى را شامل حال روم مشرک‏گردانید و جایگاهى ضرورى در مراتب رستگارى بر طبق دین مسیح به آن اختصاص داد و بدین‏وسیله روند تفکر قرون وسطا را تثبیت کرد؛ پس از آنکه مرد بى‏اعتقاد و سردباورى مانندماکیاولى دستورهاى زیرکانه و مدبرانه خویش را براى تمشیت امور شهریار و مردم از قصه‏هاى‏رومولوس(11) و نوما(12) و ویرگینیوس(13) و فابیوس(14) بیرون آورد و از این راه در امور قرنهاى شانزدهم‏و هفدهم تأثیر عمیق گذاشت؛ و سرانجام پس از آنکه محققى همچون منتسکیو در سرگذشت‏عظمت و انحطاط روم به شواهد خیره کننده اصولى برخورد که در کتاب معروف روح القوانین‏آنها را به نسلهاى بعد آموخت.

در اوایل قرن نوزدهم، نیبور(15) آغاز به اثبات این قضیه کرد که دانته و ماکیاولى و منتسکیوهرقدر هم در نتایجى که گرفته‏اند هوشمندى و ابتکار چشمگیر به خرج داده باشند، در واقعیاتى‏که مسلم گرفته‏اند متأسفانه به خطا رفته‏اند. اگر هر یک از آن متفکران امروز زنده بود،نمى‏توانست بپذیرد که آنچه اکنون در زمینه تاریخ روم از حسن قبول برخوردار است، مربوط به‏کشورى است که نامش به گوش او خورده است. رومولوس و نوما و سرویوس تولیوس(16) و کل‏سلسله‏اى از چهره‏هاى دیگر که زندگى و احوالشان سرچشمه پندهاى شیرین بود اکنون دورشده‏اند و به قلمرو اساطیر پیوسته‏اند؛ صورتى که نهادهاى سیاسى و مدنى رومى اکنون پیداکرده‏اند آنچنان دگرگون شده است که با استنتاجهایى که روزى براساس آنها مى‏شد، در تناقض‏آمده است. فاصله درازى افتاده است بین تصور قرن نوزدهم از تاریخ روم، و تصورى که قرنها دراذهان مردم تأثیر و نفوذ داشت و مى‏شد با آن شعبده‏بازى کرد.

البته هستند کسانى که نمى‏پذیرند که هیچ تصورى از روم، چه راست و چه دروغ، هرگز دراعصار بعد واقعاً تأثیرى در مسیر تاریخ داشته است. همه شنیده‏ایم که چیزهایى که واقعاً وحقیقتاً توالى امور بشرى را تعیین مى‏کنند، باید داراى اهمیت و معناى اقتصادى باشند؛ ونظامهاى اجتماعى و سیاسى برحسب حجم عرضه موادغذایى و فلزات و کژرویها ودگرگونیهاى پیش نشده بازرگانى و سایر مسائلى از این قبیل شکل مى‏گیرند و شکوفا مى‏شوند وبه راه انحطاط مى‏افتند که مسلماً مستقل از اراده آدمیان است؛ و، بنابراین، رجوع به تجربه‏هاى‏آگاهانه انسان در گذشته، به منزله فریاد بیهوده موجودات گمراهى است که نمى‏توانند تصورناتوانى و ناچیزى خویش را بپذیرند. اگر حقیقت مطلب این باشد، و اگر براى تبیین کافى همه‏پدیده‏هاى اجتماعى و سیاسى باید فقط به قانون بازده نزولى(17) و نوسانهاى ارزش طلا و سایراینگونه علتهاى غیر شخصى رجوع کرد، پس مقایسه تأثیر تاریخ راست و تاریخ دروغ بى‏فایده‏است، و این نوشته نیز باید فریاد بیهوده موجود گمراه دیگرى به شمار آید.

ولى اجازه بدهید مراجعه کنیم به شاهد دیگرى از گرایشى که با علاقه، ولو بخطا، سعى درپیگیرى آن داریم. حتى نرم نشدنى‏ترین پیرو تعبیر اقتصادى تاریخ در انکار این قضیه درنگ‏خواهد کرد که در ظرف دو هزار سال گذشته )اگر نگوییم بیشتر( تاریخ قوم یهود آنگونه که در عهدعتیق ]یا تورات‏[ به ثبت رسیده، در میان عوامل فرهنگى مؤثر در جهان مسیحى جایگاه بسیارمهمى داشته است، و در نزد قوى فکرترین افراد سى نسل، داراى این خصلت جلوه‏گر شده که‏سند واقعیات دقیقى است که خداوند از طریق وحى به آدمیان ابلاغ کرده است صریحاً به منظوراینکه در امورشان در این دنیا راهنماى خطاناپذیرى داشته باشند. این سند همه چیز را دربرمى‏گرفته است. اصل و منشأ نوع بشر را روایت مى‏کرده، و بى‏وقفه فرجام کار او را با پیشگویى‏نشان مى‏داده است. به تفصیل سخن مى‏گفته، و کوچکترین جزئیات سیر تحول اجتماعى وحقوقى و سیاسى قوم برگزیده خدا را مى‏نمایانده است. هیچ مسأله‏اى در تدبیر مُلک یا رفتارفردى نبوده است که نمى‏شده با استناد به این تاریخ به آن پاسخ داد و به آن پاسخ نداده‏اند. درطول هزار سال تحول در اروپاى غربى، امپراتوران و پاپها و شاهان و اسقفها و همه مراجع‏کوچکتر با استناد به رویه بنى‏اسرائیل خویشتن را سرپا نگهداشتند. در آن هزار سال، شایدموجب توالى پدیده‏ها واقعاً نوسانهاى ارزش طلا یا قانون بازده نزولى بود؛ اما هیلد براند(18) واینوکنتیوس سوم(19) و بونیفاکیوس هشتم(20) و شارل پنجم(21) و مارتین لوتر همه فکر مى‏کردند ومى‏گفتند که وقتى تصمیم گرفتند براى تأثیرگذاردن در امور لااقل از کوشش فروگذار نکنند،انگیزه بزرگشان مشیت ایزدى بود آنگونه که در عهد عتیق به وحى آشکار شده است.

براى هر نوع فعالیت اجتماعى و سیاسى در جهان مسیحى، در تاریخ بنى‏اسرائیل سابقه‏اى‏یافت مى‏شد. در سرگذشت آن قوم، پادشاهان جواز الاهى براى سلطنت مطلقه مى‏یافتند،جمهورى طلبان براى حاکمیت مردم، و میانه‏روها براى شکل مختلط حکومت. اگر مى‏خواستنداز شر حاکمى جبار خلاص شوند، مى‏دیدند سموئیل هنگامى که اَجاج را در حضور خداوند پاره‏پاره کرد(22)، و همچنین اِیهود(23) و ییْهو (24)، راه این کار را هموار ساخته‏اند. اگر بر آن مى‏شدند تا قومى‏را نابود کنند، مى‏دیدند سرنوشت عمالیق(25) و قبایل نافرمان کنعان الگویى براى ابراز لیاقت وکفایت است که خداوند نیز آن را روا دانسته است. آلبیگائیان(26) در تولوز، پیروان پاپ در درویِدا(27)و ]سرخپوستان‏[ پیکوات(28) در ]ایالت‏[ کنه تیکات ]در امریکا[ با مسرت تمام قتل عام شدند، زیراتقوا و پارسایى ایجاب مى‏کرد که بنابه دلایل تاریخى مذکور در تورات، مشیت الاهى بدین‏وسیله به اجرا در آید. در اینجا لازم به تفصیل نیست که رشد و توسعه اجتماعى و اقتصادى وسیاسى کشور امریکا در نخستین مراحل حیات تا حد اشباع بر محور اندیشه‏هاى برگرفته ازتاریخ عهد عتیق دور مى‏زد. همین‏قدر مى‏گوییم که لااقل یکى از دانشمندان معتبر، سراسر نظام‏سیاسى آن کشور را مرهون تأثیر حکومت اسرائیلى مآبانه‏اى مى‏داند که در کتاب مقدس تشریح‏شده است.

حال ببینیم این مجموعه روایات تاریخى که قرنهاى دراز یکى از عوامل نیرومند درفعالیتهاى آگاهانه جهان مسیحى بود، اکنون در چه وضعى است. روح  نیازى به‏گفتن نیست. ]حضرت‏[ آدم از حیث اهمیت تاریخى با رومولوس در یک ردیف قرار مى‏گیرد.محنتها و پیروزیهاى بنى‏اسرائیل شکل حماسى تجربه‏اى معرفى مى‏شود که بسیارى از قبایل‏کوچگر مشرق زمین نیز نظیر آن را داشته‏اند. پهلوانان و قانونگذاران و رهانندگان آن قوم مانندهمین‏گونه کسان در میان رومیان، به سطح افراد عادى بشر تنزل داده شده‏اند. گفته مى‏شودمى‏دانیم که نهادهاى اجتماعى و سیاسى بنى‏اسرائیل ذاتاً با نهادهایى که همه اقوام بدوى درشرایط مشابه به وجود آوردند و تکمیل کردند فرقى نداشت، و نباید نمونه‏اى براى هدایت سایرملل به‏شمار رود. اثبات مى‏شود که گردآورندگان مدارک و اسناد و وقایع نگاران یهودى نیز مانندمورخان بیشتر ملتهاى دیگر فاقد منبع الهامى خطاناپذیر بودند.

آیا تاریخ قوم بنى‏اسرائیل آنگونه که اکنون تغییر صورت داده، هرگز خواهد توانست مانندهنگامى که هنوز خصلت باستانى‏اش محفوظ بود، دوباره در انگیزه‏هاى آدمیان تأثیر بگذارد،همان‏طور که مثلاً در قرنهاى شانزدهم و هفدهم مى‏گذاشت؟ اکنون که مى‏دانیم اسناد ما در شرح‏سوانح زندگى ]حضرت‏[ موسى هزار سال پس از مرگ او در مکتوبات تبلیغى - اخلاقى و دینى‏شکل گرفت و همان‏قدر موثق و قابل اعتماد است که مثلاً زندگینامه‏اى که امروز از آلفرد کبیر(29) به‏منظور تحکیم وحدت ملل انگلوساکسون نوشته شود، آیا به‏رغم این اطلاع و آگاهى، باز هم‏موساى کتاب مقدس به میهن‏پرستان ملتهاى مختلف الهام خواهد بخشید؟ آیا اکنون که مى‏دانیم‏نظام حکومت قدیم یهود بیشتر در پرتو امید به آینده توصیف شده است تا با شناخت کارکردواقعى آن در گذشته‏هاى دوردست، آیا تدوین کنندگان قوانین اساسى کشورها هرگز دوباره‏خواهند خواست نورى از آن کسب کنند؟ به هر حال، یک پاسخ به این پرسشها مى‏توان داد. درحق تاریخ یهود نیز مانند تاریخ روم باید گفت: اعتقاد به آنچه دروغ بوده بیش از شناخت آنچه‏راست بوده در کردار آدمیان تأثیر داشته است.

ولى اینجا هم باز باید مکث کنیم و قائل به شرط و قید شویم. به ما خواهند گفت این نشان‏عقب‏ماندگى از زمان است اگر گمان کنیم که کارهاى مردم قرون وسطا تحت تأثیر اعتقاد به تاریخ‏یهود )خواه راست و خواه دروغ( صورت گرفته است. طرفداران تعبیر اقتصادى به ما اطمینان‏خواهند داد که تعارض پاپ و امپراتور، در واقع کشمکش بر سر زمین بین دو گروه آزمند انحصارطلب بوده است. پیروان تعبیر براساس هواشناسى از روى اندازه مقطع درختهاى سکویا(30) درکالیفرنیا به ما نشان خواهند داد که موجب جنگهاى صلیبى کاهش بارندگى در آسیاى مرکزى‏بوده است، و نیازى به مراجعه به اعتقادهاى تاریخى پطرس گوشه‏نشین(31) یا برنارد قدیس(32)نیست. انبوهى از تعبیرگران متفرقه با قاطعیت خواهند گفت که مخلوطى از ناسازگاریهاى نژادى‏و مالى و هنرى، لوتر را به شورش برانگیخت، و در آن میان، معتقدات رهبران در خصوص تاریخ‏کتاب مقدس عاملى ناچیز و چشم پوشیدنى بود. اگر این تعبیرگران جملگى حق داشته باشند،مقایسه میان افکار درست و نادرست درباره تاریخ یهود را باید بى‏فایده دانست و رها کرد.

آنچه را خواسته‏ام با شاهد آوردن جنبه‏هاى عمومى تاریخ روم و تاریخ یهود روشن کنم،همچنین مى‏توان بآسانى از بررسى برخى نمونه‏ها در زمینه‏هاى دیگر نیز مشاهده کرد. اصل ومنشأ آن دژ استوار آزادى و عدالت، یعنى دادرسى با حضور هیأت منصفه را مثال مى‏زنم. درطول شش قرن تاریخ انگلستان، صادقانه و صمیمانه عقیده بر این بود که یا منشأ یا ضمانت‏مؤثر، یا هم منشأ و هم ضمانت مؤثرِ، محاکمه با حضور هیأت منصفه در "ماگناکارتا"(33) است،زیرا این عبارات بوضوح در ماده 39 آن دیده مى‏شد: "هیچ فرد آزادى را نمى‏توان دستگیر یازندانى یا مصادره اموال کرد یا از حمایت قانون محروم ساخت یا تبعید یا به هر نحوى نابود کرد،همچنین ما متعرض او نخواهیم شد و کسى را به تعرض او نخواهیم فرستاد، مگر به حکم قانونى‏همگنان او یا به موجب قانون سرزمین."

فورتسکیو و کوک و هیل و بلَکستون(34) و متخصصان کوچکتر تاریخ حقوق اساسى انگلستان‏خروارها کاغذ و جوهر مصرف کردند تا بلکه بتوانند بارونهاى رانى‏مید را که حقوق بشر را باچنین آینده‏نگرى و خردى و به‏وسیله ضمانتى اینچنین عام‏المنفعه براى نسلهاى آینده محفوظداشته بودند، به‏حد کافى بستایند. بنابراین، وقتى کسى سخنان مطنطن ویگها و مخالفان‏امتیازات ویژه را مى‏خواند، گاهى در فهم این نکته به‏اشکال برمى‏خورد که "ماگنا کارتا" ممکن‏بوده آگاهانه به چه منظورى غیر از فراهم آوردن شالوده‏اى استوار براى محاکمه با حضور هیأت‏منصفه تدوین شده باشد. همین فکر عمدتاً به امریکا نیز منتقل شد، به‏نحوى که مى‏بینیم تاکر(35)و استورى(36) و بقیه آباء حقوق، "ماگنا کارتا" و هیأت منصفه را شالوده نهادهاى ضامن آزادى درآن کشور و از یکدیگر انفکاک‏ناپذیر مى‏دانند.

تصور پیوند "ماگنا کارتا" با دادرسى با حضور هیأت منصفه، در طول قرون به تحقق و حفظحکومت قانون بسیار کمک کرد و کسى شکى در این باره ندارد. ولى نقد تاریخى در قرن نوزدهم‏ثابت کرد که این پیوند و بستگى، به‏عنوان یکى از واقعیات تاریخ، بکلى بى‏بنیاد است. "حکم‏همگنان او(37)" که در ماده 39 آمده، یکسره غیر از رأى هیأت منصفه(38) است. هنگامى که "ماگناکارتا" نوشته شد، چیزى به اسم محاکمه متهم با حضور هیأت منصفه در قانون انگلستان وجودنداشت. منشور بزرگ آزادیها در آن سرزمین، دادرسى با حضور هیأت منصفه را نه ایجاد، نه جایزو نه تضمین کرد. واقعیت مطلب این است. اما هر کسى که با تاریخ انگلستان حتى آشنایى‏متوسط داشته باشد، خود بآسانى مى‏تواند تخمین بزند که تصور عکس این واقعیت چه نقش‏بزرگ و مهمى در تاریخ ایفا کرده است؛ و این باز مورد دیگرى است از اینکه، نه آنچه واقعاً روى‏داده، بلکه آنچه به‏عقیده مردم روى داده، به‏طور مؤثر )و بظاهر سودمند( در توالى امور بشرکارگر مى‏افتد.

تا اینجا خواسته‏ام براى روشن کردن موضوع بحث، شواهدى بیاورم از سوء تصورات کهنه وریشه‏دارى که خاستگاه آنها در هیچ عمل ارادى انسان یافت نمى‏شود. به‏وقت و زحمتى که بایدصرف کنیم نمى‏ارزد که به ذکر یکایک انبوه نمونه‏هایى بپردازیم که نشان مى‏دهند به انگیزه منافع‏سیاسى یا شخصى، چگونه تاریخ عمداً به جعل و دروغ آلوده شده است. تحریف و کژنمایى‏آگاهانه و ارادى واقعیات همیشه یکى از ویژگیهاى سیاست و دیپلوماسى بوده و بسیارى ازجالبترین مسائل و مشکلات را براى مورخان ایجاد کرده است. اندکى بیش از چهل سال پیش،یکى از موارد دخیره کننده اینگونه تحریفها اروپا را به لرزه در آورد. امپراتورى آلمان در 1870 پابه عرصه وجود گذاشت، و باعث تولد آن، یک دروغ بود. اطلاع ما از این امر، مبتنى بر شهادت‏کاملاً مستند خود دروغگوست. بیسمارک مى‏خواست فرانسه را بزور به جنگ بکشاند و از اینکه‏دیپلوماسى او براى رسیدن به این مقصود ظاهراً شکست خورده بود، در نومیدى عمیق به سرمى‏برد. ولى در همین حال مراسله‏اى از پادشاه پروس حاوى گزارش آخرین گفت‏وگوى او باسفیر فرانسه دریافت کرد. ملاقات شاه و سفیر کاملاً دوستانه بود. اما بیسمارک بلافاصله متن‏مراسله را به نحوى تغییر داد و پیچانید و به اطلاع عموم رسانید که آلمانیها خیال کردند سفیر به‏پادشاه اهانت روا داشته، و فرانسویها بعکس پنداشتند که پادشاه به سفیر توهین کرده است.نتیجه آنچنان فورانى از احساسات در هر دو کشور بود که فوراً جنگى سرنوشت‏ساز برانگیخت وبه سقوط فرانسه و تأسیس امپراتورى آلمان انجامید.

تاریخ امریکا نیز پر از مواردى است که به‏لحاظ وقاحت و بدخواهى شاید کمتر از آنچه گفتیم‏نیست، با این تفاوت که، تا جایى که مى‏دانم، در هیچ موردى فاشگویى، بدون اعتنا به اصول،مانند اعتراف صریح بیسمارک به سهم خود در آن تقلب و فریبکارى دیده نمى‏شود. یکى ازنمونه‏ها، دست بردن در پرونده درِد اسکات(39) است تا وانمود شود که رئیس دیوانعالى کشورامریکا رأى داده که سیاهپوستان داراى هیچ حقى نیستند که سفیدپوست ملزم به رعایت آن باشد.چنین تفسیرى از آن رأى حتى تا امروز در کتب و نشریاتى که کمابیش ادعاى آبروى علمى دارند،مشاهده مى‏شود. ولى به جاى ذکر نمونه‏ها و شواهد بیشتر، بد نیست اکنون به بعضى از نتایجى‏بپردازیم که ممکن است از کل مطلب گرفت.

جاى هیچ مناقشه نیست که روح نقادى در تاریخ‏نویسى قرن نوزدهم برخى نتایج‏شگفت‏انگیز داده است. زندگى گذشته بشر را به‏نحوى بازسازى کرده است که اهمیتش ازدگرگونیهایى که علوم فیزیکى در تصورات ما از جهان مادى پدید آورده‏اند، کمتر نیست. پس‏شگفت نیست که شکاکیت بر سراسر صنف مورخان چیره شده است، و فقط سرسخت‏ترین وبى‏باک‏ترین تاریخنگاران هنوز جرأت مى‏کنند حتى پیش یا افتاده‏ترین مطالب را بدون استناد به‏مآخذ اصلى در پانوشتها، در نوشته خود بیاورند. شگفت نیست که جستجوى خستگى‏ناپذیربراى یافتن واقعیات تازه، هر فعالیت دیگر تاریخ‏پژوهان را تحت الشعاع قرار داده است. وشگفت نیست که حاصل جستجو براى یافتن واقعیات تازه از قسم عینى، غفلت از واقعیات‏دیرین از قسم دیگر و مطالعه و سنجش آنها به نحو شایسته شده است. ما مقهور شکوه‏دستاوردهاى خود در کشفهاى تازه و سرمست از برترى خویش به نسلهاى نگون‏بخت پیشین‏شده‏ایم. یک ردیف آجر نو یافته در بین‏النهرین یا یک مقبره تازه گشوده در کرانه نیل کافى است‏که اطلاعاتى نوظهور درباره تیگلت پیلسر(40) و سلسله شانزدهم به ما بدهد، و بلافاصله به حال‏یونانیان نسل پریکلس رقت آوریم که، با همه فرهیختگى، از این اطلاعات محروم بودند. ازکاوشهاى باستانشناسى در آرگوس(41) و کرِت به شناختى از پهلوانان هومر دست مى‏یابیم که حتى‏دانشمندترین مردان روم باستان در عهد قیصر آوگوستوس به خواب هم نمى‏دیدند. به حال‏رومیان حتى بیش از یونیان سوه تاریخنگارى‏روزگار خویش، "سقوط" امپراتورى روم غربى را با جزئیات دلخراش شرح مى‏دهد، حال آن‏که‏هر شاگرد مدرسه‏اى در عصر خجسته ما از همکاران درخشانمان مى‏آموزد که آن امپراتورى‏اساساً هیچ گاه "سقوط" نکرد.

براى پى بردن به خطرهاى ناشى از اهمیت دادنِ بیش از حد به حقایق نو یافته در تاریخ،نیازى به غور و تأمل طولانى نیست. کسانى گمان برده‏اند که موسى و رومولوس و نوما واقعاًآنگونه بوده‏اند که مدتهاى دراز تصویر مى‏شدند، و همچنین اعتقاد داشته‏اند که دادرسى با حضورهیأت منصفه را "ماگنا کارتا" تضمین کرده است. ما ناظران روشن‏اندیش، پرداختن به عقایداینگونه کسان را دون شأن خود مى‏دانیم، و ناآگاهانه احساس مى‏کنیم که در احوال و امور خودچنین مردم نادانى، کمتر چیزى وجود داشته که در خور توجه دانشواران آبرومند باشد. این البته،از نظر منطق، مغالطه‏اى وحشتناک است، ولى وجود و تأثیر آن در حال حاضر انکارپذیر نیست‏و بسا که سهمى داشته باشد در دور شدن پرشوق و حرارت نسل جوانتر تاریخ‏پژوهان، بویژه درکشور ما امریکا، از حوزه تاریخ قرون وسطا. سه کس را در نظر دارم، هر سه زیر چهل سال، که‏به‏وسیله بررسیهاى شایان توجه در تاریخ قرون وسطا درجه دکترى گرفته‏اند و اکنون مقام‏استادى دارند. ولى در آثار جدى و محققانه‏اى که از قلم هر یک تراویده، اولى با نهایت بى‏رغبتى‏فقط تا صلح وستفالى(42) به گذشته برمى‏گردد، دومى محور کوششهایش نیمه نخست سده‏نوزدهم است، و سومى با افتخار اعلام مى‏کند که به هیچ چیزى که پیش از 1870 روى داده باشدعلاقه واقعى ندارد.

راه دفع شرور و آفاتى که ممکن است در گرایشهاى ذکر شده نهفته باشد، به روى ما باز است.باید بى‏پرده اذعان کنیم که هر چه به‏زعم فلان عصر یا فلان مردم راست بوده، براى آن عصر یا آن‏مردم حقیقت داشته است. واقعیات عینى مربوط به آدم ابوالبشر و موسى و محاکمه با حضورهیأت منصفه و رومولوس هیچ رابطه  مایه فعالیتهاى آدمیان در آن عصربوده است.

این اصول بررسى تاریخى، براى همگان آشنا و بى‏چون و چراست. اما عمل کردن به آنها،مسأله‏اى دیگر است. بویژه با توجه به گردبادى از نقادى و کشفهاى تازه که در سده نوزدهم‏وزیدن گرفت، احترام به عقاید تاریخى عصرهاى محروم از اینگونه مزیتها، اکنون بى‏نهایت‏دشوار شده است. نازیدن ما به دستاوردهاى عصرمان، همه داوریهاى ما را درباره گذشته به‏اعوجاج مى‏کشاند. بر این عقیده‏ایم که مغزهاى متفکر نسلهاى دوردست بیهوده کوشیده‏اند باهوشمندى و کیاست بى‏مانند نظامى از نهادها بر شالوده تعالیم موسى یا نوما بنیاد نهند. هر قدرهم چنین کوششى دقیقاً با مقتضیات آن زمانه سازگار بوده، ما با بى‏علاقگى و رخوت سرگذشت‏تکوین آن نظام را دنبال مى‏کنیم. تنها هنگامى به شوق مى‏آییم و آتش علاقه در دلمان زبانه‏مى‏کشد، که مغزهاى متفکر مزبور تصادفاً به اندیشه‏اى مقبول و باب طبع مردم روزگار ما رسیده‏باشند. بلافاصله همه توجهمان جلب مى‏شود به این واقعیت تصادفى که در موقعیت آن روزچیزى وجود داشته که پیشاپیش خبر از اندیشه یا دستاوردى در قرن شگفت‏انگیز بیستم بدهد، وبکلى بى‏اعتنا مى‏مانیم به اینکه نظام نهادهاى یاد شده با چه هوشمندى و تدبیرى با نیازها ومحیط آن عصر تطبیق داده شده بود.

در تاریخ پژوهى، امروزه نیاز مبرم و اساسى ما به فروتنى است. واقعیات گذشته هرگزبه‏طور علمى درک نخواهد شد تا وقتى که تاریخ‏پژوهان در برابر کامیابیهاى ما در معکوس کردن‏اعتقادهاى کهن خیره و مبهوت بمانند. بدترین ابزار براى فهم کردار کسانى که روشن‏بینى ما رانداشته‏اند، حس تحقیر نسبت به آنهاست. مردم سده‏هاى گذشته نیز با همه سوء تصوراتشان‏درباره آدم ابوالبشر و رومولوس و محاکمه با حضور هیأت منصفه، اغلب بسیار شبیه ما فرزندان‏خردمندترشان مى‏اندیشیدند و عمل مى‏کردند. هر کس از تیزبینى تاریخى بهره‏مند باشد، به‏صفاتى در ایشان پى خواهد برد بسیار نزدیک به آنچه سابقاً فطرت انسانى نامیده مى‏شد. اینکه‏در بسیارى موارد تحت تأثیر جهل و خطا عمل مى‏کردند، تاریخشان را باید بیشتر جالب نظرکند، نه کمتر. دست کم اینکه زندگى مى‏کردند و عمل مى‏کردند و کارهایى انجام مى‏دادند.

لوز دیکینسن(43) با همان هوش و تیزبینى همیشگى چه خوب به قلب مسأله نفوذ مى‏کندهنگامى که مى‏نویسد:

اینکه فلسفه یا دین گذشته‏اى را بگیرید و به آزمایشگاه ببرید و بخواهید حقیقت آن رابیازمایید و اگر از بوته آزمون سربلند بیرون نیامد، دورش بیندازید، مساوى است با سوءفهم کامل ارزش و معناى آن. پرسش واقعى این است که چه زندگى استثنایى یاشگفت‏آور یا غم‏انگیز یا خنده‏آورى صرف ایجاد این نمونه گرانبها شده است؟ این فلسفه‏یا دین چه امکانهایى را نخستین بار در جهان آشکار کرده است؟ اگر شمّ زندگى دارید،باید اینگونه به آن بنگرید.

بر سبیل توجیه، عده‏اى معتقدند که تاریخ‏پژوهى درس عبرتى براى امروز است؛ جمعى‏دیگر مى‏گویند تاریخ‏پژوهى سیر تکوینى وضع کنونى را دنبال مى‏کند و به ما بینایى بیشترى‏نسبت به احوالمان مى‏دهد. به هر حال، بر هر یک از این دو مبنا، تاریخ‏پژوه موظف است برحس تحقیر خود نسبت به اعتقادهاى نادرست کسانى که با آنان سر و کار دارد، با فروتنى کامل‏چیره شود. کار او ارائه رویدادهاى گذشته بر حسب توالى علّى آنهاست: یعنى نه این یا آن رویدادفى نفسه و بتنهایى، بلکه این رویداد به عنوان علت آن رویداد، و رویدادى دیگر به عنوان معلول‏آن. تاریخ‏پژوه باید نیرومندترین عامل در این زنجیره علت و معلول را اعتقادهاى آدمیان بداند،مگر آنکه حاضر باشد از تعبیر اقتصادى تاریخ یا همه آن تعبیرهاى متفرقه‏اى که گفتیم به‏شدیدترین صورت پیروى کند. به هیچ وجه مهم نیست که اعتقادى درست یا نادرست باشد.منتسکیو در روح القوانین مى‏نویسد: "در میان ملتى آزاد، اغلب اهمیت ندارد که افراد غلطاستدلال کنند یا درست؛ فقط کافى است که استدلال کنند، زیرا آزادى از تعقل و استدلال‏مى‏شکفد." این حکم در مورد اعتقادهاى مردم درباره تاریخ نیز صادق است، خواه تاریخ‏خودشان باشد و خواه دیگران. آنچه اهمیت دارد خود اعتقادات است، چه درست باشد و چه‏نادرست، زیرا موضوع تاریخ بر شالوده اعتقادها شکل مى‏گیرد.

بدین‏سان، باز مى‏رسیم به چکیده کل مطلب. هر چه راجع به معنا و اهمیت دگرگونیهاى‏عمیقى بگوییم که از بسیارى جهات در شناخت تاریخى در قرن نوزدهم روى داد، باز هم کم‏گفته‏ایم. و هر چه در باب تغییر نگرش عمومى به تاریخ بگوییم که محصول آن دگرگونیها بود، بازهم مبالغه نکرده‏ایم. با اینهمه، از یک جهت باید نهایت احتیاط را در مواجهه با این وضع تازه به‏کار ببریم. مورخ وقتى از کشفهایى شادمانى مى‏کند که اعتقادهاى گذشته را معکوس کرده است،باید جانب فروتنى و اعتدال را بگیرد. باید به یاد داشته باشد که معکوس شدن اعتقادها عطف به‏ماسبق نمى‏کند و در اندیشه و کردار نسلهاى بى‏خبر از واقعیت امر، تأثیر نمى‏گذارد. مختصر آنکه‏باید به خاطر بیاورد که در بخش اعظم تاریخ، خطا بیش از حقایق نو یافته اهمیت دارد


William A. Dunning| Truth in History| in Herman Ausubel| ed.| The Making of Modern Europe (New York: TheDryden Press| 1951)| Vol. I| pp. 14 - 27.
2ـ وقتى یهودا به عیسى خیانت مى‏کند و یهودیان آن حضرت را مى‏گیرند و به دیوانخانه به نزد پیلاطس والى رومى سرزمین یهودیه مى‏برند تا او حکم‏به مصلوب کردنش بدهد، گفت‏وگویى بدین شرح بین وى و عیسى روى مى‏دهد: \\\"پس پیلاطس باز داخل دیوانخانه شد و عیسى را طلبیده به او گفت آیاتو پادشاه یهود هستى؟... عیسى جواب داد تو مى‏گویى که من پادشاه هستم. از این جهت متولد شدم و به جهت این در جهان آمدم تا به راستى شهادت‏دهم و هر که از راستى است سخن مرا مى‏شنود. پیلاطس به او گفت راستى چیست؟ و چون این را بگفت باز به نزد یهودیان بیرون شده به ایشان گفت‏من در این شخص هیچ عیبى نیافتم...\\\" الخ \\\"انجیل یوحنّا\\\"، باب 18. (مترجم)
Alcibiades (حدود 450 تا 404 ق م). سیاستمدار و سردار آتنى و دوست سقراط که به زیبایى وبى‏پروایى شهره بود. (مترجم)
St. Simeon Stylites )954 - 093 م). زاهدى اهل سوریه که سى سال آخر عمر را بر بالاى ستونى به‏ارتفاع 20 متر گذراند (ریشه لقب او واژه یونانى stylos به معناى ستون است). او از آنجا موعظه مى‏کرد وبسیارى را به کیش خود در آورد و از طریق مریدانش تأثیر معتنابه بر جاى گذاشت. (مترجم)
htuomnoM .
6ـ تصور مى‏رود غرض
J. F. Jameson )1895 - 1937( مورخ امریکایى باشد که از 1905 تا 1928مدیر بخش پژوهشهاى تاریخى در مؤسسه کارنگى در شهر واشنگتن بود، و از 1928 تا هنگام مرگ، رئیس‏بخش نسخه‏هاى خطى کتابخانه کنگره امریکا. (مترجم)
Titus Livius (یا Livy: 59 ق م تا 17 م). مورخ رومى. نظریات دانشمندان قرون وسطا درباره تاریخ‏روم عمدتاً مأخوذ از نوشته‏هاى او بود. (مترجم)
Publius Vergilius Maro (یا Vergilیا Virgil: 70 تا 19 ق م). شاعر رومى. (مترجم)
Lucius Cincinnatus (تولد در حدود 5 19 ق م). سردار با تدبیر و دلاور رومى که به ساده زیستى وتوانایى و پارسایى شهره نسلهاى بعد بود. (مترجم)
10ـ
Marcus Camillus (وفات در حدود 365 ق م). سردار بزرگ رومى. (مترجم)
11ـ
Romulus. بر طبق روایات افسانه‏اى، نخستین پادشاه روم (از 753 تا 716 ق م) که به اتفاق برادرش‏رموس شهر رم را بنیاد کرد، اما بعد او را کشت. در روزگاران بعدى رومیان او را به عنوان خداى جنگ‏مى‏پرستیدند. (مترجم)
12ـ
Numa Pompilius دومین پادشاه افسانه‏اى روم (از 715 تا 673 ق م). (مترجم)
13ـ
Virginius. بنابه روایات افسانه‏اى، سربازى رومى که چون حکمران مى‏خواست دخترش را به بردگى‏ببرد، در حضور او دختر را کشت. (مترجم)
14ـ
Fabius. نام یکى از خانواده‏هاى قدیمى و محترم روم که چند تن از افراد آن به مقامهاى بلند رسیدند ومعلوم نیست مقصود نویسنده کدام یک از ایشان است. (مترجم)
15ـ
B. G. Niebuhr )1381 - 6771(. سیاستمدار و مورخ و فیلولوگ آلمانى که در تاریخ و اسنادتاریخى و حقوقى روم باستان پژوهشهاى ارزنده داشت. (مترجم)
16ـ
Servius Tullius. ششمین پادشاه افسانه‏اى روم (از 578 تا 534 ق م). (مترجم)
17ـ
snruter gnihsinimid fo wal .
18ـ
Hildebrand. احتمالاً منظور قدیس گرگوریوس هفتم است که از 1073 تا 1085 میلادى پاپ بود.(مترجم)
19ـ
Innocent III. پاپ از 1179 تا 1180 میلادى. (مترجم)
20ـ
Boniface VIII. پاپ از 1294 تا 1303 میلادى. (مترجم)
21ـ
Charles V. احتمالاً منظور امپراتور مقدس روم است (تولد 1500، وفات 1558 م) که از نوزده‏سالگى به مدت 37 سال با اقتدار در اروپا سلطنت کرد و دو سال پیش از مرگ در اوج قدرت کناره گرفت ودر صومعه‏اى معتکف شد. (مترجم)
22ـ در عهد عتیق، کتاب اول سموئیل، باب 15 آمده است: \\\"و سموئیل گفت اَجاج پادشاه عمالیق را نزد من‏بیاورید و اَجاج بخرمى نزد او آمد... و سموئیل گفت چنانکه شمشیر تو زنان را بى اولاد کرده است همچنین‏مادر تو از میان زنان بى‏اولاد خواهد شد و سموئیل اَجاج را به حضور خداوند در جلجال پاره پاره کرد.\\\" (مترجم)
23ـ ایهود بن جیراى بنیامین که در عهد عتیق، سفر داوران، باب سوم گفته شده عَجلون پادشاه موآب را باخنجر کشت و بنى‏اسرائیل از دست موآبیان آزاد شدند و \\\"زمین هشتاد سال آرامى یافت.\\\" (مترجم)
24ـ در عهد عتیق ذکر دوکس به این نام آمده است: یکى ییهو ابن‏حنانى و دیگر ییهو ابن نمشى. (مترجم)
25ـ قومى صحراگرد از دشمنان بنى‏اسرائیل که ذکرشان بالاتر آمد. (مترجم)
26ـ
Albigenses. فرقه‏اى داراى عقاید ثنوى که در سده یازدهم میلادى در شهر آلبى در جنوب فرانسه پیداشدند و کاتولیکها آنان را بدعت‏گذار اعلام کردند و سالهاى دراز به جنگشان رفتند تا سرانجام با آزار بسیارایشان را برانداختند. (مترجم)
27ـ
Drogheda. شهرى در انگلستان. (مترجم)
28ـ
stouqeP .
29ـ
Alfred the Great )998 - 948 م). شاه ساکسونهاى غربى. لندن را گرفت و سراسر انگلستان را زیرفرمان حکومت مرکزى خود آورد. قوانین خوب گذشته به فرمان او گردآورى و تدوین شد. پشتیبان اهل‏فرهنگ بود. (مترجم)
30ـ
Sequoia. نوعى درخت همیشه سبز و تنومند که ارتفاع آن به بیش یکصد متر مى‏رسد و در حاشیه‏شمال غربى امریکا و جنوب غربى کانادا مى‏روید. بعضى از این درختان تا چهار هزار سال عمر دارند.(مترجم)
31ـ
Peter the Hermit )5111 - 0501 م). راهب فرانسوى که برخلاف اسمش در جنگلهاى صلیبى‏شرکت داشت و با ترکها جنگید و به بیت‏المقدس هم رسید. (مترجم)
32ـ
St Bernard )3511 - 1901 م). روحانى فرانسوى، مخالف سرسخت فلسفه‏هاى عقلى و یکى ازکسانى که مردم را به شرکت در جنگهاى صلیبى فرا مى‏خواند. (مترجم)
33ـ
Magna Carta (= فرمان یا منشور بزرگ). سند تاریخى بسیار مهمى که بارونهاى انگلستان در 1215میلادى در محلى به نام رانى‏مید )Runnymede( بزور به امضاى جان پادشاه آن کشور رساندند، و او در آن‏به رعایت بعضى مزایاى ایشان و حقوق رعایا متعهد شد. تفسیرهاى بعدى مواد ماگناکارتا (گرچه گاهى‏نادرست) در تکامل حقوق اساسى انگلستان بسیار مؤثر بود، و این سند به هر حال نماد تفوق قانون اساسى‏بر شاه و مانع او از اعمال قدرت مطلق شد. موضوع بحث نویسنده در اینجا، یکى از همان تفسیرهاى‏نادرست ولى بسیار سودمند است. (مترجم)
34ـ
John Fortescue (حدود 1394 - 1476 م)، Edward Coke )4361 - 2551(، Matthew Hale)6761 - 9061(، William Blackstone )1723 - 1780( - حقوقدانان معروف انگلیسى. (مترجم)
35ـ
Tucker. لااقل سه تن حقوقدان به این نام خانوادگى در امریکا مى‏شناسیم که همه در قرنهاى هجدهم‏و نوزدهم در زمینه حقوق اساسى کار کرده‏اند و تألیفاتى داشته‏اند. معلوم نیست کدام یک منظور نویسنده‏است. (مترجم)
36ـ
Joseph Story )5481 - 9771(. حقوقدان امریکایى. (مترجم)
37ـ
sreep sih fo tnemgduj .
38ـ
yruj eht fo tcidrev .
39ـ
Dred Scott )8581 - 5971(. برده سیاهپوستى متولد ایالت ویرجینیا که در 1848 به دادگاه شکایت‏کرد که چون در جایى مقیم بوده که برده‏دارى در آن نیست، لذا صاحبش باید او را آزاد کند. دیوانعالى امریکادر 1857 دعواى او را رد کرد. (مترجم)
40ـ
Tiglath Pileser. شاه نامدار آشور که از 745 تا 727 ق م سلطنت کرد و با مادها جنگید و تا دریاى‏خزر در شمال و تا سوریه و یهودیه در غرب پیش رفت و بانى اصلاحات و تأسیسات مهم لشکرى وکشورى بود. (مترجم)
41ـ
Argos. از شهرهاى یونان باستان. (مترجم)
42ـ
peace of Wesphalia. صلح منتج از انعقاد دو پیمان در 1648 که به بسیارى از اختلافهاى دولتهاى‏بزرگ اروپایى پایان داد و به سویس و هلند استقلال کامل اعطا کرد و در تاریخ اروپا داراى اهمیت بسیاراست. (وستفالى ناحیه‏اى در شمال باخترى آلمان و مرکزش مونستر است). (مترجم)

All Rights Reserved 2022 © Tajmie.ir
Designed & Developed by BSFE.ir