hc8meifmdc|2011A6132836|Tajmie|tblnews|Text_News|0xfdff385d04000000a808000001000200
مبانى اقتدار در فرهنگ سیاسى ایران (از تاسیس قاجاریه تا اواسط دوره
ناصرى)
رحیم رئوفت (×)
مقدمه
ورود برخى از عناصر و آموزههاى مدرنیته به جامعه
ایران و تعاملى که این پدیده با ساختهاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى موجود برقرار
کرد، تاثیرات پایدارى بر برخى از جنبههاى زندگى سیاسى در کشور ما داشته است.یکى
از این جنبهها، تاثیرى است که آشنایى با غرب برگفتمان و فرهنگ سیاسى ایران، و از
آن طریق، بر زندگى سیاسى ایرانیان گذاشته است.بخشى از این تاثیر به جنبههاى شکلى
و صورى زندگى سیاسى، همچون پیدایش نهاد قانون گذارى، تفکیک قوا، محدود شدن قدرت
شاه و مانند آن، مربوط مىشود; اما پاره دیگر این تاثیر که تا کنون کمتر بدان
پرداخته شده، به دگرگونى در بینش و نگرش جامعه در مورد پدیده دولت و حکومتباز
مىگردد و به زمینههاى ذهنى و نظرى مربوط مىشود که مبناى پذیرش یا رد یک نظام
سیاسى از سوى جامعه محسوب مىگردند.مىتوان گفت که در نتیجه این تحولات، براى
نخستین بار در تاریخ ایران، «اقتدار» نظام سیاسى حاکم، نه از سوى شاهزادگان،
سرداران و رقیبان بالقوه و بالفعل، بلکه از سوى مردم به چالش جدى کشیده مىشود و
«جامعه» رو در روى حکومت مىایستد و این تحولى است که در مطالعه تاریخ معاصر
ایران، باید به مثابه یک نقطه عطف، مورد شناخت و کاوش دقیق قرار گیرد.
اما درک و فهم این دگرگونىهاى ژرف و گسترده، جز با
مطالعه ساختار سیاسى - اجتماعى و نیز فرهنگ سیاسى ایران در دوران پیش از آن، میسر
نیست; از این رو مقاله حاضر به مطالعه و بررسى جامعه ایران در دوره نخستحکومت
قاجار (سالهاى 1180 - 1270 ش) اختصاص دارد، چرا که بنابر فرض، دگرگونىهاى مزبور
عمدتا از دوره دوم حکومت قاجار (یعنى از آستانه شکلگیرى نهضت مشروطه) در جامعه رخ
نمایاند.
ویژگى دوران نخستحکومت قاجار این است که طى آن، زیر
ساختهاى سیاسى و اجتماعى سنتى، هنوز تا حد زیادى دست نخورده مانده و فرهنگ سیاسى
جامعه تحت تاثیر مؤلفهها و عناصر فرهنگ و تمدن غرب قرار نگرفتهاست.طبعا رفتار
سیاسى برآمده از چنین بستر سیاسى - اجتماعىاى، از هماهنگى و سنخیتبالایى با پیشنیه
تاریخى و فرهنگى قوم ایرانى برخوردار بوده و با شاخصهاى فرهنگ اسلامى - ایرانى آن
دوران، قابل تحلیل و ارزیابى است.
یکى از بارزترین نمونههاى رفتار سیاسى، رابطه متقابل
جامعه و دولت است.از دیدگاه این پژوهش، در فرهنگ سیاسى هر جامعه ملاکها و
معیارهایى وجود دارد که رابطه شهروندان را با نظام سیاسى حاکم تنظیم مىکند و آنان
را، از جمله، به پذیرش فرمانها و تصمیمات حکومت و یا نادیده گرفتن و مقاومت در
برابر آن فرا مىخواند; به عبارت دیگر، این که اکثریت آحاد یک جامعه، حق حکومت
کردن را براى حاکمان خویش قائل باشند، یا آنان را فاقد این حق تشخیص دهند، به
مبانى و اصولى بر مىگردد که به مثابه ملاکهاى «حق چشم داشت اطاعت» در فرهنگ
سیاسى آن جامعه وجود دارد و به رفتارهاى سیاسى مردم، سمت و سو و جهت مىدهد.در این
نوشتار از این ملاکها و معیارها، با نام «مبانى اقتدار» یاد مىکنیم.
در برهه تاریخى مورد نظر، مبانى اقتدار در فرهنگ سیاسى
ایران به لحاظ نظرى، به دو دسته مبانى دینى و مبانى سنتى، قابل تقسیم است، هر چند
به لحاظ عملى، مبانى دینى اقتدار، خود به صورت بخشى جدایىناپذیر از مبانى سنتى
اقتدار در آمده و چونان الگوهایى مکمل کاستىهاى مبانى سنتى را در فراخوان جامعه
به تابعیت و اطاعت از قدرت سیاسى، پوشش مىدهند و برطرف مىسازند; بنابراین تلاش
براى تبیین جداگانه مبانى دینى اقتدار، تلاشى صرفا انتزاعى است و در عالم خارج،
این اصول و مبانى به طور کامل با مبانى سنتى اقتدار در آمیختهاند و با یکدیگر به
مثابه یک کل مجموعى عمل مىکنند.البته دلایل این تداخل و در هم رفتگى، خود، موضوع
پژوهش مستقلى است که در اینجا تنها به این نکته مىتوان اشاره کرد که شاید تلاش
علماى شیعى پس از قرنها انزوا و کناره جویى - به عنوان نمایندگان رسمى نهاد دین در
جامعه - براى حفظ و گسترش نقش این نهاد در عرصه حیات سیاسى و اجتماعى، اقتضاى آن
داشت که به جاى رد هر گونه مداخله در امر سیاست و حکومت، که بر اساس نظریه غصب
صورت مىگرفت، به تعامل با نظام حاکم بپردازند و با حفظ بنمایه این نظریه، به
مشروعیتبخشى هر چند جزئى حکومت موجود - در چارچوب نظریه اذن و مانند آن - اقدام
کنند.به هر حال در این نوشتار، «مبانى سنتى اقتدار» اشاره به بنیانهاى فرهنگى و
اجتماعىاى دارد که به طور سنتى در تاریخ ایران - به ویژه از دوران صفویه به بعد -
با ترکیب عناصر مختلفى همچون نظریه شاه ایرانى و قرائتخاص از نظریه سیاسى شیعه،
شکل گرفته و مبناى پذیرش قدرت سیاسى حاکم بودهاند.این عناصر و مؤلفهها عبارتند
از: شیخوخیت، وراثتى بودن قدرت، پدر سالارى، سلطانیسم ایرانى، اطاعت مطلق از
حکومت، قداست داشتن حکومت و شخص حاکم، ارتباط مستمر شاه با خداوند، حق فرمانروایى
مطلق شاه و....این عناصر و مؤلفهها را مىتوان تحت عنوان «پاتریمونیالیسم سنتى»
جمع بندى و نام گذارى کرد.همچنین مراد از «مبانى دینى اقتدار» ، مفاهیم و عناصرى
از نظریه سیاسى شیعه است که در طول سالیان متمادى با عناصرى از ساختار و فرهنگ
سیاسى ایران در ارتباط و همزیستى بودهاند و به ویژه از دوره صفویان به بعد، در
قالب پارادایم امامت، با درونمایه سیاسى شکل گرفته و برجسته شدهاند.مباحثى همچون
لزوم حفظ کیان جامعه اسلامى، جایگاه و نقش مجتهدان در زندگى سیاسى و دلایل لزوم
تبعیت از سلطان،...شاخص هایى هستند که در ذیل مبانى دینى اقتدار، قابل مطالعه و
بررسىاند.
مبانى اقتدار در تاریخ ایران
تاریخ ایران نشان مىدهد که همواره تنها معیار براى در
دست گرفتن قدرت و حکومت کردن بر کشور، قهر و غلبه بوده است و خاندانها و
طایفههاى مختلف، هر یک براى مدتى با تکیه بر نیروى نظامى و پس از کشتن و یا
متوارى ساختن رقیبان، بر ختحکمرانى تکیه زدهاند و با پدیدار شدن گروهى قدرتمندتر
در صحنه، به دست آنان کنار زده شدهاند. (1)
در چارچوب فرهنگ سیاسىدوره مورد نظر و نگرش رایج در
مورد پدیده حکومت و دولت در آن زمان، مىتوان گفت که بیشتر حکومتهاى مورد بحث در
تاریخ ایران فاقد تعامل صحیح و دوجانبه با جامعه تحتحکمرانى خود بودهاند و به
مردم، تنها به مثابه تامین کنندگان اجبارى نیروى انسانى (سرباز و جنگاور) و
امکانات لجستیکى و تدارکاتى مىنگریستهاند; (2) از این رو پدیده دولت
و حکومت در چشم افراد جامعه به عنوان واقعیتى طبیعى و تحمیلى - نه پدیدهاى مصنوع
و ساخته دست و اراده مردم - تلقى مىشده که هیچ وظیفهاى در قبال آنان ندارد و چشم
امیدى به آن نمىتوان داشت و همین قدر که شر نرساند، جاى خوشبختى است. (3) در
این میان، اگر حکومتى پیدا مىشد که امنیتى نسبى در کشور برقرار کرده و دست
راهزنان غیررسمى و غیر دولتى را از سر مردم کوتاه مىکرد و مردم احساس مىکردند که
مجبورند تنها به کارگزاران و عمال دولتباج و خراج بپردازند، دعاى خیر آنان را
همواره پشتسر خود داشته و «رعیت» به دعاگویى مشغول بودهاند.
در این اوضاع و شرایط فرهنگى و اجتماعى، کمتر حکومتى
احساس مىکرد که باید تمهیداتى براى تبدیل قدرت بالفعل خود به اقتدار فراهم آورد;
به عبارت دیگر، در بیشتر دورههاى تاریخ گذشته ایران، اقتدار سلسلهها و حکومتها
مبتنى بر قهر و غلبه بود و بزرگترین دلیل بر حقانیتیک فرد یا گروه براى حکومت
کردن، همانا در دست گرفتن قدرت بود و (4) این دلیل محکم تا زمانى که
فرد یا گروه قوىترى پیدا نشده و قدرت را از آنان نستانده بود اعتبار و کارکرد خود
را حفظ مىکرد; (5) البته نمىتوان منکر این امر شد که در برهههایى از
زمان، پادشاهان و سلاطین ایران براى مشروعیتبخشیدن به قدرت و حکومتخود، دستبه
اقداماتى مىزدند، همچون خطبه خواندن پادشاهان آل بویه و سلجوقیان و غزنویان
و....به نام خلیفه عباسى و خود را عامل و کارگزار خلیفه معرفى کردن، در حالى که
عملا قدرت آنان را در بیشتر مناطق فارس (ایران) نادیده مىگرفتند. (6) اما
به هر حال باید توجه داشت که این گونه اعمال و مراسم، پس از به قدرت رسیدن این
پادشاهان و استیلاى عملى آنان بر تمام یا بخشى از کشور صورت مىگرفت و در واقع بیش
از آن که معطوف به کسب «اقتدار» در مقابل جامعه و توده مردم باشد، به تحکیم
موقعیتخود در برابر رقیبان بالقوه و بالفعل بازمىگشت. (7)
به نظر مىرسد که این امر در مورد بخشى از دوران
حکومتسلسله قاجار نیز به نوعى صدق مىکند، چرا که در اوایل حکومت این سلسله یعنى
دوران سلطنت آغامحمدخان و فتحعلى شاه، مساله اذن فقیه به پادشاه براى در دست گرفتن
زعامت جامعه مطرح بود و در واقع مىتوان گفت که این نیز به موقعیت متزلزل ایشان،
بهویژه فتحعلى شاه، در مقابل رقیبان قدرتمند در میان خاندان قاجار و...، و سپس
نیاز به حمایت علما از دولت در جنگ با روسها برمىگشت; (8) اما به
تدریجبا مستحکم شدن موقعیتشاه قاجار، مساله اذن و...کمرنگ مىشود تا اینکه در
برهههایى، حمایت قدرتهاى خارجى (روس یا انگلیس) از ولیعهد و پشتیبانى آنان از وى
در رسیدن به سلطنت، نقش اصلى و عمده را در تحکیم قدرت او در میان مدعیان و رقیبان
بازى مىکند.این امر بهویژه در مورد به رسمیتشناختن ولایت عهدى عباس میرزا در
معاهده ترکمنچاى و تعهد روسها در مورد حمایت از سلطنت وى پس از فتحعلى شاه، به
خوبى مشاهده مىشود. (9) شاهد تاریخى دیگر در این مورد آن که پس از
ترور ناصرالدین شاه، صدر اعظم وى، امین السلطان، به همراه سفراى روس و انگلیس در
تلگرافخانه حضور یافت و ضمن مخابره خبر وفات شاه، ولیعهد (مظفرالدین میرزا) را از
حمایت دو دولت روس و انگلیس دلگرم ساخت. (10)
با مطالعه ویژگىهاى فرهنگ سیاسى و ساخت قدرت در دوره
اول سلسله قاجار، به این نتیجه مىرسیم که از میان مبانى سه گانه اقتدار مورد نظر
در این پژوهش (مبانى سنتى، دینى و عرفى - قانونى) تنها دو مورد اول در این برهه
قابل مشاهدهاند و از مبانى عرفى - قانونى اقتدار اثرى مشاهده نمىشود.
بدین ترتیب، چارچوبهاى فکرى - فرهنگى و عوامل سیاسى -
اجتماعىاى که در دوره اول سلسله قاجار، به «قدرت» پادشاهان مقبولیت مىبخشیدند و
آن را تبدیل به «اقتدار» مىکردند، در دو گروه کلى قابل بررسىاند:
1.مبانى سنتى اقتدار، شامل مبانى تشکیل دهنده باورهاى
اعتقادى مردم به سلطنت مطلقه، که متاثر از سدههاى پىدرپى حاکمیت نظام سلطنتى بر
ایران بوده و بر پایه گفتمان و فرهنگ سیاسى پاتریمونیالیستى (پدر سالارى) شکل
گرفته بود.
2.مبانى دینى اقتدار، شامل بنیانهایى که از سوى
نهادهاى مذهبى و بهویژه سخنگویان رسمى آن، یعنى علما، به منظور تبیین و توجیه
پذیرش قدرت سیاسى حاکم و احیانا تلاش براى هماهنگ کردن نهاد سیاسى با اهداف و
آموزههاى دینى به کار گرفته مىشد.
1.مبانى سنتى اقتدار
اجزا و عناصر تشکیل دهنده فرهنگ سیاسى ایران در دوره
مورد نظر، بر پایه نوعى نگرش قداستآمیز به پدیده قدرت و فرد یا افراد در دست
دارنده آن شکل گرفته بوده است.از این دیدگاه - که ریشه در فرهنگ گذشته ایران دارد
- گزینش پادشاهان و به قدرت رسیدن آنان، گونهاى تفویض الهى به شمار مىآید و
پادشاه، به واسطه فره ایزدى که او را از جمله خلایق متمایز مىکند، از جانب خداوند
به این سمتبرگزیده شده و بر مردمان، سمتسرورى یافته است.نفس نفیس او، ظل الله
است و حکومتش تقدیر الهى; کس را نرسد که در فرمان او چون و چرا روا دارد.عبارت
مولانا جلال الدین دوانى در کتاب لوامع الاشراق فى مکارم الاخلاق، ریشههاى این
نگرش به سلطنت و شاه را در فرهنگ و تاریخ ایران نمایان مىسازد:
مرتبه سلطنت از جلائل نعم الهى است که از خزانه الطاف
نامتناهى، بعضى از افراد امجاد عباد را ارزانى شده و چه مرتبه به این رسد که حضرت
مالک الملوک یکى از خواص عباد خود را در مسند خلافتخاصه متمکن داشته [است].
(11)
دوانى همچنین جایگاه و منزلت پادشاهى را مکمل و هم
مرتبه پیامبرى دانسته، مىگوید:
پس درجه پادشاهى نبوت است، چه، نبى واضع شریعت است و
پادشاه، حامى و حافظ آن، و از اینجا گفتهاند: الملک والدین توامان. در این معنا
واقع شده، نظم:
نزد خرد شاهى و پیغمبرى چون دو نگینند و یک انگشترى
گفته آنهاست که آزادهاند کاین دو ز یک اصل و نسب
زادهاند (12)
این نگرش در گذر زمان تداوم یافته و پایههاى نگرش
مردم ایران به حکومت را بر اساس فرهنگ سیاسى پاتریمونیالیستى استوار ساخته
است.عناصر اصلى این فرهنگ سیاسى عبارتند از: ساخت عمودى قدرت، ارادت سالارى، قداست
داشتن حاکم (نظریه ظل اللهى) ، نگرش تعبدى به تصمیمات حاکمان، تقدیرگرایى، عدم اعتماد
سیاسى (به خود و دیگران) و....
بازتابها و جلوههاى سیاسى - اجتماعى این فرهنگ در
ضرب المثلها و تکیه کلامهاى رایج در زبان فارسى به خوبى مشاهده مىشود: «چه
فرمان یزدان، چه فرمان شاه» ، «صلاح مملکتخویش خسروان دانند» ، «همرنگ
جماعتشدن» ، «بنده و مظلوم هر چه دشمن و بدخواه/دشمن و بدخواه هرچه بنده و
مظلوم» ، «هر عیب که سلطان بپسندد هنر است» ، «اعتماد نکردن حتى به چشم خود» و
مانند آن.
بدین ترتیب، بر مبناى فرهنگ پاتریمونیالیستى، قدرت
پدیدهاى راز آلود تلقى مىشود که خارج از اراده ما شکل مىگیرد و جامعه نقشى در
شکلگیرى آن ندارد.فردى که به هر ترتیب، قدرت سیاسى را در دست مىگیرد، داراى فره
ایزدى و از گونهاى قداست الهى برخوردار است و سایه خدا در زمین (ظل الله) محسوب
مىگردد.بنابراین تصمیمات و فرمانهاى او غیرقابل چون و چرا و لازم الاطاعهاند و
هیچ کس را توان ابراز مخالفتبا آن نیست. (13) از سوى دیگر، مردم،
اتباع حاکم تلقى مىشوند و بر مبناى فرهنگ تابعیت و آمریت، هیچ گونه حقى براى
رقابت و مشارکت در قدرت ندارند.
البته این ویژگىها را باید توصیف نمونه آرمانى
ساختسیاسى برخاسته از فرهنگ سیاسى پاتریمونیالیستى تلقى کرد; اما در عالم واقع،
قدرت مطلقه شاه عملا را عواملى چون آموزههاى دینى و نهادهاى مذهبى، ساخت قبیلهاى
و ایلیاتى قدرت سیاسى، زمینداران بزرگ و...، به طور مستقیم و غیرمستقیم، تحدید
مىکردند; هر چند این محدودیتها نیز به تناسب ویژگىهاى شخصیتى و میزان قدرتطلبى
شاه در مقاطع گوناگون، متفاوت بود; براى نمونه، مىتوان محمد شاه را با ناصرالدین
شاه در این زمینه مقایسه کرد، که اولى در دوران سلطنتش کاملا تحت تاثیر صدر اعظم
خود، حاجى میرزاآغاسى بود، بر خلاف دومى که در مقاطعى از حکومتش، فعال ما یشاء بود
و با رفتار مستبدانهاش یکى از عوامل اصلى تهییج مردم علیه نظام استبدادى و
شکلگیرى انقلاب مشروطیتبه شمار مىآید.
از آنجا که قدرت سیاسى و امکانات کشور به تمامى در
دستشاه است و به هر که بخواهد بخشى از آن را واگذار مىکند، تنها راه کسب منزلت و
قدرت و ثروت (به مثابه کالاهاى کمیاب در جامعه) نزدیک شدن به حریم حاکم و کسب
رضایت و اعتماد اوست، که این نیز نه با ابراز شایستگى و کارآمدى، بلکه با ابراز
ارادت چاپلوسانه و اظهار بندگى و سرسپردگى کامل از سویى، و تلاش براى بدنام کردن و
خراب کردن رقیبان از سوى دیگر، قابل دستیابى است.
بدین سان، فضاى عمومى جامعه آکنده از بدبینى و عدم
اعتماد به دیگران (حتى نزدیکان و آشنایان) و عدم اطمینان فرد به آینده شغلى و
موقعیتى خویش است.این فرآیندهاى چندسویه در یک همکنشى آشکار و محسوس، یکدیگر را در
طول سالیان متمادى باز تولید کرده و ذهنیت و رفتار سیاسى آحاد جامعه را در جهت
کنشهاى همسو با خود هدایت و تقویت کردهاند.
در چنین فرهنگ سیاسىاى، نگرشها و رفتارهاى سیاسى
افراد، آمیزهاى است از فرصتطلبى، انفعال و کنارهگیرى، اعتراض سرپوشیده، عدم
اعتماد و همکارى با دیگران، و ترس و دلهره دایمى.
بدین ترتیب، فرد تا آنجا که بتواند نارضایتى و اعتراض
خود را از اوضاع، مخفى مىدارد و تلاش مىکند که در عین سرپیچى عملى و مخفیانه، در
ظاهر، اظهار اطاعت و انقیاد کامل بکند; اما گاهى نیز که نارضایتى حالتى عمومى
یافته واز پچپچهاى در گوشى فراتر رفته است، بهویژه در صورتى که با ضعف و سستى
در قدرت حاکم همراه مىشده، اعتراض جنبه عمومى و عصبى به خود گرفته، پس از مدتى با
تخلیه روانى و عصبى جمعى، دوباره جاى خود را به اطاعت و تابعیت محض داده است.
(14)
جامعه ایران و ساخت قدرت سیاسى
فرهنگ سیاسى پاتریمونیال، ساخت قدرتى همگن با خود را
مىطلبیده که در طول تاریخ کشور، این دو به باز تولید یکدیگر مشغول بودهاند.براى
آشنایى با زمینههاى سیاسى - اجتماعى شکلگیرى چنین فرهنگ سیاسى و ساخت قدرتى،
نگاهى اجمالى به ساختار سیاسى و اجتماعى کشور در آن دوره مىاندازیم.
در یک نگاه کلى مىتوان گفت که بافت کلى جامعه در دوره
نخستحکومت قاجار، به سه بخش عمده تقسیم مىشد که هر یک، از نظر شیوه معیشت و سطح
فرهنگ، ویژگىهاى خاصى داشت، اما همگى آنها در مجموع از فرهنگ سیاسى واحدى تبعیت
مىکردند که همان فرهنگ پاتریمونیالیستى بود.ساخت قدرت حاکم بر آنان نیز مبتنى بر
تمرکز قدرت و آمریت از بالا بود.این سه بخش عمده عبارتند از: ایلات و عشایر،
روستاییان و شهرنشینان.
با توجه به گروهبندى و طبقهبندى جامعه ایران در دوره
مورد نظر، مىتوان جمعبندى زیر را به لحاظ ساختار سیاسى - اجتماعى و سلسله مراتب
قدرت، ارائه کرد:
1 - قدرت سیاسى، به عنوان دارنده سلطه مطلق بر امور
کشور، خود برآیندى بود از قدرت دولتى (متشکل از شاه، درباریان، شاه زادگان، صدر
اعظم و عمال عالى رتبه دیوانى، حکام ولایات و...) و قدرت اجتماعى (15) (متشکل
از مجتهدان، علماى صاحب نفوذ، تاجران بزرگ، رؤساى اصناف، زمینداران و مالکان بزرگ
و سران ایلات و عشایر - که غالبا ساکن شهرها بودند). (16) این ترکیب
ویژه، موجب پیدایش گونهاى پراکندگى قدرت (17) در میان گروههاى فوق
شده بود که بهویژه در میان شاهزادگان (خصوصا آنهایى که والى و حاکم ولایات
بودند) ، صاحبان املاک و تیول دولتى (که غالبا از فرماندهان نظامى و وابستگان شاه
محسوب مىشدند) و روحانیان عالى رتبه (که چه به لحاظ نفوذ معنوى در میان مردم و چه
به سبب در اختیار داشتن زمینهاى موقوفه در سطح کشور) به چشم مىخورد. (18) البته
اینها همه مانع از اعمال حکومت استبدادى شخص شاه نبود و بهویژه مقامات دولتى و
درباریان در صورتى که مورد غضب شاه واقع مىشدند یا دسیسهچینى رقیبان در مورد
آنان کارگر مىافتاد، در چشم برهم زدنى از هستى ساقط مىشدند و گاهى علاوه بر
اموال و دارایىها، جان خود را نیز مىباختند.
2.از آنجا که گروهها و طبقات اجتماعى طى قرون متمادى
شکل گرفته بودند، تقریبا نظام اجتماعى را به صورت طبقات نسبتا بسته درآورده بودند،
به طورى که تحرک طبقاتى بسیار بندرت انجام مىگرفت و اختلاط وآمیزش بین طبقات
مختلف اجتماع، جز در مورد گروههاى نزدیک به هم، وجود نداشت. (19) البته
برخى از نویسندگان معتقدند که «گروهها و طبقات گوناگون اجتماعى به هیچ روى
گروههاى بسته نبودند» و «براى یک شخص فرودست این امکان وجود داشت که به بالاترین
مقام در دولت ترقى یابد» ، هر چند ایشان نیز «نادر بودن» چنین مواردى را
مىپذیرد. (20)
3 - ساختار اجتماعى مزبور موجب گردیده بود که بخش
عمدهاى از رفتار و فرهنگ و آداب و رسوم و معتقدات و باورهاى گروهها و طبقات
اجتماعى، به گونهاى مخصوص به خود آنان شکل گیرد و تبادل فرهنگى درمیان طبقات
مختلف جامعه مشاهده نمىگردید.این امر منجر به سکون و ایستایى نسبى فرهنگى - بهویژه
نزد طبقات پایین اجتماع که با جوامع دیگر نیز هیچ گونه ارتباطى نداشتند - شده
بود.تنها مکتب تربیت عمومى و قابل دسترسى براى تمام طبقات، «مسجد و منبر» بود که
علاوه بر آموزش احکام و مسائل شرعى، در برخى مقاطع خاص اجتماعى و سیاسى عامل
انتقال اطلاعات به عامه مردم و سمت و سو دهى به آنان در تحرکات سیاسى - اجتماعى
محسوب مىگردید. (21)
4 - از آنجا که در دوره اول حکومت قاجار، نزدیک به
هفتاد درصد مردم ایران را ایلات و عشایر و روستانشینان تشکیل مىدادند (22) و
از جمعیتشهرنشین نیز بیشتر آنان گرفتار معیشت روزمره خود بودند و جز در موارد
معدود و نادر، کارى به مسائل سیاسى - اجتماعى نداشتند، (23) مىتوان
گفت که اکثریت مردم ایران به دلایلى از قبیل: دور بودن از مراکز قدرت، بىسوادى و
نا آگاهى از مسائل روز، سرگرم بودن به مسائل ابتدایى زندگى روزمره همچون معیشت و
امنیت، حاکمیت فرهنگ پاتریمونیالى و طبیعى و ضرورى دانستن استیلاى فردى به نام شاه
- یا عمال وى - بر سرنوشتشان و جز آن، و وضعیت رقتبار جامعه و حکومت، نه تنها
محرومیتخویش از کمترین حقوق فردى و اجتماعى را پذیرفته بودند که اساسا سنگینى بار
آن را - از فرط خوگرفتن به آن - احساس نمىکردند، زیرا اساسا «تصور وجود حوزههاى
خصوصى به عنوان عرصه حقوق فردى و گروهى مجزا از قدرت عمومى... ناشى از تحولات قرون
هیجدهم و نوزدهم در اروپا بوده است و در جوامع سنتى معنا ندارد». (24)
5 - بدین ترتیب، چنانچه از تحولات و دگرگونىهاى
فرهنگى - اجتماعى در آستانه نهضت مشروطیت و پیدایش روحیه عدم تمکین در قبال وضع
موجود و تقاضا براى تغییر اوضاع سخن گفته مىشود، باید توجه داشت که این امر در
وهله اول، محدود به بخش کوچکى از جامعه شهرنشین بود که یا به لحاظ موقعیت اجتماعى
و خانوادگى و یا به سبب وضعیت تحصیلى و فرهنگى، از تحولات اوضاع در دیگر کشورها،
بهویژه وضعیت زندگى سیاسى و اجتماعى در کشورهاى غربى، به نحوى آگاهى مستقیم یا
غیر مستقیم پیدا کرده بودند و به تدریج این اندیشه در ذهن آنان شکل گرفته بود که
انحطاط و عقب ماندگى جامعه ایران، ریشه در شیوه حکومت و اداره کشور دارد.بدین سان،
با زیر سؤال رفتن تدریجى شایستگى و توانایى حاکمان در اداره امور، اقتدار سیاسى
دولت و حکومت در ذهن و ضمیر بخش نسبتا آگاه و اندیشهگر جامعه متزلزل گردید.بخش
اعظم جامعه در این دوره، همچنان تحت تاثیر مبانى سنتى اقتدار، هر فرد و گروهى را
که به هر صورت به قدرت مىرسید، به عنوان حاکم مىپذیرفت و براى وى به مثابه
ظلالله، حق حکومت و فرمان روایى قائل بود، هر چند به سبب مظالم و ستمگرىهاى عمال
حکومت، نارضایتى به طور روز افزون در درون جامعه انباشته مىشد و چون آتشى زیر
خاکستر بود.
به تدریجبا بروز تحولات و دگرگونىهاى اجتماعى و ظهور
مبانى جدید اقتدار و پیدایش معیارهاى جدیدى همچون لزوم عمل در چارچوب قانون و
مشروطه بودن سلطنت و مانند آن، چرخش محسوسى در اوضاع سیاسى - اجتماعى پدیدار شد.
مبانى دینى اقتدار
اصولا باید گفت که مبانى دینى اقتدار در فرهنگ سیاسى
ایران، بهویژه در دوره اول حکومت قاجار، چنان با مبانى سنتى اقتدار درآمیخته بود
که این دو در مجموع، پیکره واحدى را نمایان مىساختند، به طورى که به سادگى
نمىتوان اجزا و عناصر این دو را از یکدیگر متمایز ساخت، زیرا سنت و دیانت، در
بینش و نگرش و رفتار ایرانى آنچنان به یکدیگر گره خورده بودند که تفکیک آنها از
یکدیگر بسیار مشکل است.در طول سالیان و سدههاى متمادى، همزیستى دو فرهنگ ایرانى و
اسلامى، مبانى دینى برآمده از فرهنگ اسلامى و مبانى سنتى برخاسته از فرهنگ ایرانى،
در یک همجوشى و همکنشى تدریجى و دراز مدت، هیات تالیفىاى را تشکیل داده بودند که
اجزا و عناصر آن با یکدیگر همخوانى و همپوشى داشته، یکدیگر را تکمیل مىکردند.به
همین دلیل، جداسازى مبانى آنها از یکدیگر کارى دشوار و ناشدنى به نظر مىرسد.به هر
روى، براى بررسى مبانى دینى اقتدار، متون و آثار علماى دوره مزبور، به عنوان
نمایندگان و سخن گویان رسمى نهاد مذهب در جامعه، مورد مداقه و کاوش قرار
مىدهیم.علت تمرکز بر اندیشهها و آثار علما براى یافتن مبانى دینى اقتدار، این
است که روحانیان شیعه برجستهترین و معتبرترین شاگردان مکتب اسلام و مذهب شیعه
اثنى عشرى در ایران شناخته مىشدند و از آنجا که اکثریتبسیار بالاى مردم ایران
را پیروان این مذهب تشکیل مىدادند، آراى این گروه از علما و صاحبنظران داراى
بیشترین تاثیر بر جامعه و مردم بوده است، و به همین دلیل، حکومتهاى وقت نیز عمدتا
براى کسب مشروعیت و تبدیل کردن قدرت بالفعل خود به «اقتدار» به ایشان متوسل
مىشدند.
ناگفته پیداست که این سخن به معناى نادیده گرفتن
گروهها و فرقههاى دیگرى مانند شیخیه، صوفیه و اخباریان که در جامعه به نام و از
موضع دین و مذهب سخن مىگفتند نیست; اما به سبب محدود بودن دامنه پژوهش، به مطالعه
آثار و نظرگاههاى علماى شیعه اصولى بسنده مىکنیم.البته پیش از بررسى مبانى دینى
اقتدار در اندیشه و آثار و رفتار علما، لازم است ابتدا به لحاظ نظرى، چارچوبها و
پارادایمهاى حاکم بر اندیشه و رفتار سیاسى ایشان را مورد مطالعه قرار داد.
ابزارهاى تئوریک براى فهم اندیشه و رفتار سیاسى علما
همان گونه که گفته شد، براى فهم اندیشه و رفتار سیاسى
علما در دوره مورد بحث، باید ابتدا میراث نظرى و چارچوب فکرى مورد قبول ایشان و
اصول راهنماى عمل آنان را شناخت.بدین منظور مىتوان با استخدام مفهوم «پارادایم»
از حوزه معرفتشناسى تامس کوهن و تعمیم آن به اندیشه سیاسى شیعه، «پارادایم
امامت» را - به عنوان یکى از اصول مورد قبول و سمت و سو دهنده رفتارها و
دیدگاههاى علما و فقهاى شیعى - در نظر گرفت.شایان ذکر است که پارادایم در
معرفتشناسى تامس کوهن، به معناى اصول مورد قبول علماى یک حوزه از دانش است.
(25)
در چارچوب «پارادایم امامت» ، اصولى همچون نصب، نص و
عصمت مطرح مىشوند که هر یک به تناسب، تاثیراتى بر سمت و سود دهى به اندیشه و
رفتار سیاسى علما داشتهاند.براین اساس، اعتقاد به امامتبر پایه «عصمت» امامان
معصوم و لزوم «نصب» آنان بر اساس «نص» استوار بود; اما با پیش آمدن دوران غیبت
امام معصوم و عدم دسترسى به ایشان، علماى شیعه تلاش کردند که با حفظ اصول اساسى
نهفته در پارادایم امامت و ولایت، راه کارهایى براى ادامه و بقاى آن پیدا
کنند.طبیعى است که دستیابى به این مهم به راحتى امکانپذیر نبود و سالیان متمادى
طول کشید تا علما بتوانند به تدریج از موضع انفعال کامل - که متضمن نفى هرگونه
حکومت غیرمعصوم به منزله غاصب مقام معصوم و برکنار ماندن از تمامى عرصههاى حضور
سیاسى، اجتماعى و تصمیمسازى بود - خارج شوند و با توسل به برخى ابزارهاى تئوریک
موجود در منابع اسلامى - شیعى، به موضعى سازنده و برخوردار از ابتکار عمل در
برخورد با حکومتهاى موجود دستیابند.در این برهه، چنان که در ادامه خواهد آمد،
علما ابتدا توانستند راه کارهایى براى جواز همکارى با «حکومتهاى جور» بیابند و با
توجه به واقعیت داشتن پدیدهاى به نام حکومتهاى غاصب، به گونهاى عمل کنند که تا
حد امکان زمینههاى حفظ و گسترش فرهنگ شیعى فراهم گردد، و همچنین موقعیت اجتماعى
شیعیان و نهادهاى مذهبى مربوط به آنان تامین شود و تا حدى از تعرضگاه و بىگاه
حاکمان در امان بمانند.پذیرش مسؤولیتهایى چون وزارت، قضا و نقابت علویان، از جمله
این همکارىها بود; (26) اما به هرحال، تحولى در اصل اساسى امامت و
ولایت پدید نیامد و حاکمان، همچنان غاصب و جائر تلقى شده و حکومت از آن امام معصوم
دانسته مىشد.تقسیمبندى دوگانه حاکمیت، به حاکمیتسیاسى و مذهبى، دست علما را
براى حفظ و تداوم بخشیدن به آرمان جمع شدن مجدد این دو منصب در شخص امام معصوم باز
مىگذاشت و به آنان اجازه مىداد که در عین پذیرش نسبى اقتدار حاکمیتسیاسى،
حاکمیت و ولایت مذهبى را از آن امام غایب بدانند و در انتظار روزى به سر برند که
امام با ظهور خود، هر دو حاکمیت را یکجا در دست گیرد و به این دوران برزخى پایان
دهد.در این دوران، اصول اساسى پارادایم امامت (یعنى عصمت، نصب و نص) به گونهاى
استمرار یافت; بدین ترتیب که از آنجا که عصمت، ویژه امام معصوم غایب بود، تمامى
حکومتهاى دیگر غاصب تلقى مىشدند و و «ولایت» بر مسلمانان بر اساس نص امام
معصوم، به صورت «نصب عام» به فقیه منتقل مىگردید.در این میان، هر چند که فقها در
برخى از ویژگىها و جزئیات و حدود این ولایت و نصب با یکدیگر اختلاف نظر داشتند،
اما مىتوان گفت که همگى در لزوم «رجوع» به فقیه در «حوادث واقعه» اتفاق
داشتند.البته این که این نظریه، در عمل تا چه حد قابلیت اجرا پیدا کرد و تا چه
اندازه تحت تاثیر تحولات و مقتضیات زمانى و مکانى، دچار دگرگونى و تغییر شکل
گردید، مسالهاى است که باید در چارچوب «جامعهشناسى معرفت» بدان پرداخت.
از آنجا که شاهان قاجار نمىتوانستند همچون صفویان -
که خود را از نسل امام هفتم مىدانستند - مدعى ارتباط نسبى با امامان معصوم باشند
و از این طریق کسب مشروعیت و اقتدار کنند، تلاش کردند تا با «ظل الله» خواندن
خود، حقانیتى مبتنى بر اعتقادات مردم به دست آورند. (27) «اما ادعاى
حکومتیافتن ایشان از سوى خدا فقط جنبه صورى داشت» و به همین دلیل «شاید در این
تصور بودهاند که باید کوششهایى براى موجه جلوه دادن ظل اللهى خودشان از رهگذر
اصطلاحات مذهبى به عمل آموزند تا از رعایا بیعت گیرند» ; (28) و این
کارى بود که تنها از دست علما بر مىآمد و با وساطت آنان دستیافتنى بود.
از سوى دیگر، علما که از زمان صفویان موقعیتخودشان را
به عنوان نایبان واقعى امام معصوم استحکام بخشیده بودند، حاملان مکتب و نظریه
سیاسى شیعه بودند که از اساس، منکر حقانیت تمامى حکومتها در زمان غیبتبود;
(29) اما در عین حال، چنانکه اشاره شد، ایشان در مواردى تلاش کرده بودند تا
حکومتهاى موجود را به عنوان واقعیتى بالفعل، با استفاده از برخى سازوکارهاى موجود
در منابع شیعى، به گونهاى توجیه نظرى و عقیدتى بکنند، تا از این طریق موقعیتخود
و مذهب شیعه را در کشور حفظ کنند.یکى از این سازوکارها که از سوى علماى پیشین
ارائه شده بود، جواز همکارى با «حاکم غاصب و متغلب» از باب تعادل و تراجیح یا از
روى تقیه بود; چنان که سید مرتضى در رسالهاى به نام «فى العمل مع السلطان»
مىگوید:
اگر فردى که آن [منصب] را مىپذیرد، نشانه هایى در دست
داشته باشد که بداند یا احتمال دهد که با تصدى این سمت مىتواند از حقى دفاع کرده
یا از باطلى جلوگیرى کند یا خواهد توانست امر به معروف و نهى از منکر کند و اگر با
قبول نکردن آن موفق به انجام این امور نخواهد شد، قبول آن بر او واجب است.چنانچه
به زور به قبول آن اجبار شود یا احتمال دهد که با رد آن، خونش ریخته خواهد شد، باز
موظف استبپذیرد، و اگر بیم آن برود که ضرر مالى یا آسیبى به شخص او برسانند که
مانند آن براى او غیر قابل تحمل باشد; در این صورت نیز قبول آن جایز است.
(30)
شیخ طوسى و محقق حلى نیز در مورد اعمال ولایت از سوى
سلطان جائر، «معتقد به نیاز به همکارى» هستند و براى توجیه آن به تقیه توسل
مىجویند.محقق حلى در المختصر النافع مىگوید:
احادیث و سنت، اعمال ولایت از سوى سلطان ظالم را اجازه
دادهاند، مشروط بر آنکه فردى که آن را به عهده مى گیرد مطمئن باشد که از ارتکاب
محرمات مصون خواهد ماند و خواهد توانست امر به معروف و نهى از منکر نماید، و اگر
از طرف امام جائر اجبار به پذیرفتن شود، براى جلوگیرى از ضرر و دفع مضرات مىتواند
چنین کند. (31)
همچنین در سخنان پیشواى اول شیعیان، حضرت علىعلیه
السلام آمده است: «لابد للناس من امیر بر او فاجر» که اشاره به ضرورت وجود حکومت و
حاکم براى جامعه دارد، هر چند که غیر صالح باشد.
این آموزهها در اوایل روى کار آمدن قاجاریان، با توجه
به از سرگذراندن یک دوره بىثباتى و ناامنى نسبى که از بر افتادن صفویان تا بر
آمدن قاجاریان، و حتى در دوره حکومت آغامحمدخان، کشور را فراگرفته بود، روحانیان
را برمىانگیخت که به گونهاى محتاطانه حکومت را مورد تایید قرار دهند و در بسط
اقتدار آن، مادام که حرمتشریعت و شؤون ایشان را رعایت مىکند بکوشند. در ادامه
خواهد آمد که این همکارى، انگیزههاى دیگرى نیز از جمله ظهور رقیبانى همچون شیخیه
و صوفیه، داشت.از جمله روحانیانى که در پارهاى موارد به موقعیت و اقتدار شاهان
قاجار با نظر مثبت نگریسته، میرزاى قمى (1150 - 1231ه) است.او در ارشاد نامه، خطاب
به آغامحمدخان یا فتحعلى شاه - بنابر اختلاف اقوال در این زمینه - شاه را «شبیه
جانشین خدا» مىداند که بر طبق مشیت او شاه شده و هیچ بندهاى را نشاید که «سر از
کمند اطاعت» او پیچید.«اصل مرتبه شاهى به تقدیر الهى» است، ولى خداوند این مقام
را به پادشاهان نیکوکار «بر سبیل استحقاق» و به نابکاران «بر سبیل امتحان»
واگذاشته، و پادشاه بد را تنها در برابر «خداوند رحمان» پاسخگو قرار داده است.
(32)
البته جوهره آموزههاى شیعه در مورد نامشروع بودن
حکومتهاى غیر معصوم، در اندیشه این مجتهد طراز اول نیز خود را نشان مىدهد و در
برخى از کتابها و رسالههایش، مشروعیتحکومت زمان را سخت مورد پرسش قرار مىدهد و
فرمانروایان وقت را «حکام جور» مىخواند و معتقد استحکومت در زمان غیبت، اصالتا
متعلق به فقیه است، اما هنگامى که فقیه توانایى کافى براى اعمال ولایتخود را
ندارد، ناچار باید شیوه «المماشاة مع خلفاء الجور» را برگزیند. (33) او
در نامهاى خصوصى به فتحعلى شاه، در پاسخ کسانى که مىکوشیدند به او (شاه) عنوان
«اولى الامر» دهند مىنویسد:
...و اما حکایت «اولى الامر» بودن، پس آن نیز بالیقین
باطل است...و امر الهى به وجوب اطاعت مطلق از سلطان، هرچند ظالم و بىمعرفتبه
احکام الهى باشد، قبیح است; پس عقل و نقل معاضدند در اینکه کسى را که خدا اطاعت
او را واجب کند باید معصوم و عالم به جمیع علوم باشد، مگر در حال اضطرار و عدم
امکان وصول به خدمت معصوم که اطاعت مجتهد عادل مثلا واجب مىشود. (34)
این شیوه برخورد دوگانه در اظهار نظرهاى برخى دیگر از
علماى طراز اول این دوره نیز قابل مشاهده است.براى نمونه، ملا احمد نراقى در کتاب
معراج السعادة، در بیان ضرورت وجود حاکم «مطاع و لازم الاتباع» مىنویسد:
و بنا بر این حضرت حکیم على الاطلاق از غایت مرحمت و
اشفاق، بر خلق هر کشورى سرورى و بر اهل هر دیارى سالارى گماشته و سر رشته نظام
مهام هر جماعتى را در کف با کفایت صاحب دولتى گذاشته که شب و روز با دیده محبت،
بیدار و نگاهبان اوضاع روزگار بوده، نگذارد که دست تعدى جورکیشان گونه احوال
درویشان را به ناخن ستم خراشد و زور بازوى زبردستى اهل فساد به تیشه بیداد نخل
مراد زیردستان را در هم تراشد; پس سلاطین عدالتشعار و خواقین معدلت آثار از جانب
حضرت مالک الملک براى رفع ستم و پاسبانى عرض و مال اهل عالم معین گشته از کافه
خلایق ممتاز و از این جهتبه شرف خطاب ظل اللهى سرافراز گردیدهاند تا امر معاش و
معاد زمره عباد در انتظام و سلسله حیاتشان را قوام بوده باشد. (35)
با این همه، نراقى در کتاب عوائد الایام، بر اساس اصل
عدم ولایت - که از مبانى فقه سیاسى شیعه است (36) - هرگونه ولایتى را
بر انسانها نفى مىکند، مگر آن که از سوى خدا، پیامبر و یا یکى از اوصیاى او تحقق
پیدا کند.از دیدگاه او مصداق این ولایت در روزگار غیبت امام دوازدهم، فقیهان هستند
که «تنها فرمان روایان شایسته جامعه اسلامى» را تشکیل مىدهند. (37) او
ظاهرا نخستین کسى است که «حوزه ولایت فقیهان را به گستردگى حوزه قدرت و اختیار و
ولایت پیامبر و امام» مىداند «مگر آن که دلیلى روشن، موردى را از اختیار فقیه
مستثنى سازد». (38)
اما به هر حال، در شرایط موجود آن زمان و با توجه به
سلطه بالفعل حکومت قاجار و عدم «بسط ید» فقها براى تشکیل حکومت، و نیز از آنجا که
خطرات دیگرى همچون صوفىگرى، اخبارىگرى، بابىگرى و شیخىگرى موقعیت علما و «مذهب
حقه» را تهدید مىکرد، علما خود را مجبور مىدیدند که با حداقل ضرر بسازند و کارى
کنند که دست کم در حکومت موجود از موقعیت مستحکم و تعیین کنندهاى برخوردار باشند
تا بتوانند در مواقع لازم، با اعمال نفوذ، حکومت را در جهتخواستهاى خود و مصالح
مذهب شیعه سوق دهند.آنان همچنین هراس داشتند که با تمایلیابى پادشاهان به سوى
صوفىگرى یا اخبارىگرى و...، بر اساس حدیث «الناس على دین ملوکهم» ، مردم نیز به
تبع آنها منحرف شوند. (39)
این بود که علما کوشیدند تا به گونهاى حکومت قاجار را
با استفاده از مبانى و اصول دینى و فقهى و با استناد به روایات معصومین، در دایره
شرع و مذهب نگهدارند; اما این احساس نیاز به هیچ روى یکطرفه و یکجانبه نبود;
پادشاهان قاجار نیز براى ثبیتسلطه خود و تبدیل آن به اقتدار، مایل بودند که از نفوذ
کلام و وجهه اجتماعى علما و مجتهدان استفاده کنند و براى حکومتخود، که گاه و
بىگاه نیز از سوى رقیبان داخلى (همچون برخى از شاه زادگان قاجار که مدعى
سلطنتبودند) تهدید مىشد، پایگاه اجتماعى وسیعترى فراهم کنند.این امر، به خصوص
در مورد پادشاهان اولیه قاجار، بهویژه فتحعلى شاه، به خوبى مشاهده مىشود.
شاید به همین دلیل باشد که فتحعلى شاه در میان شاهان
قاجار، داراى صمیمانهترین مناسبات با علما بوده است. (40) او در
مواردى صریحا اظهار مىدارد که سلطنت او به نیابت از مجتهدان است. (41) همچنین
آغامحمدخان و فتحعلى شاه، با ارائه یکسرى رفتارهاى مذهبى همچون زیارت قبور
ائمهعلیهم السلام، ساخت و تعمیر اماکن زیارتى در عتبات عالیات و طلاکارى گنبد
برخى از آنها و...تلاش مىکردند که با جلب نظر علما، موقعیتخود را در میان
تودههاى مردم تحکیم کنند، (42) زیرا از نظر تجربه تاریخى نیز مىدیدند
که در تاریخ معاصر، کسانى که با ابزار غیر دینى و غیر شیعى در صدد حکومتبر ایران
برآمدهاند، هرگز نتوانستهاند توفیق چندانى به دست آورند، همچون نادر که در صدد
ایجاد حکومت غیر مذهبى ملىگرایانه بود و نیز افغانها که حکومتى با ماهیتسنى
تشکیل داده بودند.
بدین ترتیب در دوره فتحعلى شاه، قدرت اجتماعى علما
افزایش قابل توجهى یافت و بهویژه با قدرت گرفتن محاکم شرع، از حیث قضایى نیز علما
از توان بالایى برخوردار شدند. (43) از جنبه سیاسى و نظامى نیز قدرت
علما به حدى رسید که با اعلام جهاد توانستند فتحعلى شاه را در جنگ دوم ایران و روس
کمک کنند; (44) حرکتى که هر چند به شکست و تضعیف موقعیت آنان انجامید،
اما «توانایى پنهان علما را در رهبرى ملت» نشان داد. (45)
به هر حال، به نظر مىرسد که به رغم روابط حسنه میان
علما و دربار، جوهره آموزههاى شیعى در مورد «انکار حقانیت نظامهاى سیاسى» و
«عدم حقانیتبىچون و چراى دولت» و «ناقص بودن نظام سیاسى در هر حال، با توجه به
غیبت امام زمان» (46) ، در طول این سالها و دههها همچنان به طور
مکنون، چونان آتش زیر خاکستر، پنهان ماند و به صورت «خطرى بالقوه براى حکام»
(47) ادامه یافت.آبراهامیان در عباراتى مختصر این تعاملات دوگانه میان دربار
وعلما را چنین توصیف مىکند:
شاهان قاجار[براى کسب مشروعیت] در انجام مراسم مذهبى
دقت و ظرافتخاصى داشتند; هزینه اماکن مذهبى را مىپرداختند، از ائمه جمعه و شیخ
الاسلامهاى دربارى حمایت مىکردند، شمشیر صفوى را - به عنوان نماد تشیع - به کمر
مىبستند و بر تخت طاووس مىنشستند و به قول موریه از میراث با شکوه شاهان باستانى
تقلید مىکردند. (48)
ولى آنها على رغم این شکوه و تشریفات، در تحصیل تقدس و
مشروعیت الهى ناکام ماندند، زیرا بیشتر مجتهدان علنا اعلام مىکردند که حضرت مهدى
(ع) مسؤولیت هدایت عامه را نه به رهبران غیردینى، بلکه به علما و نهادهاى مذهبى
واگذار کرده است.آنان بر اساس متون قدیمى شیعه استدلال مىکردند که دولت در بدترین
حالت ذاتا نامشروع و در بهترین حالت، شر لازم براى جلوگیرى از هرج و مرج اجتماعى
است.
با روى کار آمدن محمدشاه در سال 1213، به دلیل تمایلات
صوفیانهاى که در وى وجود داشت، این روابط شکننده و پر فراز و نشیب نیز رو به سستى
و وخامت گذاشت.شاه به اتفاق صدر اعظم صوفى منش خود، میرزا آغاسى - که در عین حال
مراد و مرشد او نیز به شمار مىرفت - رویه بىاعتنایى به علما و نادیده گرفتن برخى
درخواستها و شفاعتهاى آنان را در پیش گرفت.در این زمان، نه تنها تقاضاها و
استشفاعهاى علما در مورد مسائل داخلى و یا فشار بر حکام محلى رد شد; بلکه هنگامى
که سنیان عراق و وهابیان دستبه کشتار فجیع شیعیان در کربلا زدند نیز تلاش علما
براى ترغیب دولتبه جنگ علیه عثمانى از سوى صدر اعظم، آغاسى، به شکست کشیده شد.
(49)
بدین ترتیب، روندى آغاز شد که به تشدید دوگانگى میان
علما و حکومت دامن مىزد.آغاسى از آنجا که قدرت دولت را در تحدید اختیارات علما
مىدید، دستبه اقداماتى زد تااختیارات آنان را هرچه بیشتر محدود کند.رسمیتبخشیدن
به محاکم عرف در مقابل محاکم شرع و از میان بردن سنتبست نشستن در اماکن مذهبى و
بیوت علما (50) توسط آغاسى، به علاوه تقویت موقعیت صوفیه و بىاعتنایى
به شؤون و خواستهاى علما، از اقداماتى بود که موجب بالا گرفتن احساس انزجار و
نفرت و دشمنى علما از شاهان قاجار شد.
به علاوه، این «تمایلات بدعتآمیز» (51) ،
در زمان ناصرالدین شاه صورت غربى نیز به خود گرفت، و به دلیل بالا بودن روحیه
بیگانه ستیزى در میان علما، دشمنى را شدیدتر کرد و شکاف میان علما و حکومت قاجار
را روز افزون ساخت تا آنجا که پشتوانه اقتدار و مشروعیت نظام به شدت تحلیل رفت و
در مقاطع و برهههایى، بىثباتى و نا آرامى سیاسى، همچون نهضت تنباکو و انقلاب
مشروطیت، فقدان اقتدار سیاسى نظام قاجار را آشکار ساخت.
پىنوشتها:
×) حجةالاسلام رحیم رئوفت فارغ التحصیل کارشناسى ارشد
علوم سیاسى دانشگاه باقرالعلوم (ع).
1.رضا شعبانى در مبانى تاریخ اجتماعى ایران (تهران:
قومس، 1371، ص 68) فهرستى از حکومتهاى ایران را که منشا عشایرى داشتهاند، ارائه
مىدهد که سیزده سلسله و دولت را تشکیل مىدهد و از دولتهاى ماد و هخامنشى شروع
مىشده و تا دولتهاى افشارى وزندى و قاجارى ادامه مىیابد.بدین ترتیب، بخش اعظم
حکومتهاى ایرانى حاکم بر ایران، داراى منشا ایلاتى و عشایرى بودهاند.
2.رضا شعبانى، پیشین، ص 157; حامد الگار، نقش روحانیت
پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمه ابوالقاسم سرى (تهران: انتشارات توس، 1359) ص 35;
نیز لمبتون در ایران عصر قاجار (ص 363) مىنویسد: «مقامات حکومتى، عمدتا هنگام جمع
آورى مالیات و سربازگیرى، با مردم تماس داشتند.هیچ احساس همبستگى بین آنان و مردم
وجود نداشت».
3.از جمله درباره بینش و موضع اجتماعى زارعان، که در
آن زمان اکثریت مردم ایران را تشکیل مىدادند، آمده است: روستانشینان در تلاش قوت
روزانه خویشند.به غارت و بدرفتارى عاملان حکومت چنان آمختهاند [خو
گرفتهاند]...که احتمالش خیلى کم است که تا مدتها به هر نهضتى علیه نظام حاکم و
مستقر وقتبپیوندند.(فریدون آدمیت، ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران، ج1، ص 147).
4.به گفته کاتوزیان در اقتصاد سیاسى ایران (ص 7 و 8) ،
مشروعیت دولت اساسا ناشى از واقعیت قدرت آن (و در نتیجه توانایى اداره کشور)
بود...زیرا براى در دست گرفتن قدرت، مآلا ضابطهاى جز خود قدرت وجود نداشت.یا به
گفته دکتر محمد ایزدى در کتاب نجات، بر اساس باورهاى عمومى، ایرانیان شخصى را که
زمام امور مملکت را در دست داشته، صرف نظر از منشا و طبقه آن فرد، به عنوان یک
شخصیت مشروع مىپذیرفتهاند.
5.به تعبیر لمبتون: حکومتبه آخرین ستمگرى که قدرت را
قبضه مىکرد، تعلق مىگرفت.«ایران عصر قاجار، ترجمه سیمین فصحى (مشهد: جاودان خرد،
1375) ص 407» ; نیر همو، نظریه دولت در ایران، ترجمه چنگیز پهلوان (تهران: کتاب
آزاد، 1359) ص 87».
6.آن.لمبتون، دولت و حکومت در اسلام، ترجمه و تحقیق
سید عباس صالحى و محمد مهدى فقیهى (بىجا: مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1374) ص 105.
7.ماوردى به منظور توجیه و تئوریزه کردن حکومت و سلطنت
کسانى همچون محمود غزنوى که آن را «از راه کشورگشایى یا غصب قدرت و استیلا» به دست
آورده بودند» ، اصطلاح «امارت استیلا» را ابداع کرده، شرایطى را براى تنفیذ امارت
او از سوى خلیفه بر مىشمرد.«ابوالحسن ماوردى، الاحکام السلطانیه، ص 34; نقل از:
آن.لمبتون، دولت و حکومت در اسلام، ص 175 و 178».
8.در زمینه تقابل شاه و علما، که در عین حال، مقدمه
تفکیک کارکردها و جدایى میان این دو نهاد شد، ر.ک: جان فوران، قاومتشکننده، ترجمه
احمد تدین (تهران: رسا، 1377) ص 218 - 220.
9.پیو کارلو ترنزیو، رقابتهاى روس و انگلیس در ایران و
افغانستان، ترجمه عباس آذرین (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1363)
ص 42.البته این تضمین در عهدنامه گلستان نیز به صورت کلى و بدون ذکر نام عباس
میرزا، از سوى دولت روسیه داده شده بود.
10.على اصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار (تهران:
انتشارات علمى، 1371) ص 280.درپى مرگ ناصرالدین شاه، امین السلطان در راه
تلگرافخانه، تهى بودن خزانه دولت و عدم تمکن مالى ولیعهد را براى تامین مخارج سفر
خود به پایتختبه اطلاع سفراى روس و انگلیس رساند.سفیر انگلیس تعهد کرد که به لندن
تلگراف کند تا براى مبلغ مورد احتیاج دولت، اعتبار لازم به بانک شاهنشاهى حواله
شود.
11.به نقل از: آن.لمبتون، نظریه دولت در ایران، ترجمه
چنگیز پهلوان، ص 52.
12.همان، ص 55.
13.براى آشنایى بیشتر با ویژگىهاى فرهنگ سیاسى
پاتریمونیالیستى، ر.ک: حسین بشیریه، «ایدئولوژى و فرهنگ سیاسى گروههاى حاکم در
دوره پهلوى» ، نقد و نظر، ش 7 - 8، ص 74-85.
14. M. Princeton university press| The Political Eliteof Iran| Zonis| 1971.
15.در مورد تقسیم قدرت سیاسى به قدرت دولتى و قدرت
اجتماعى، ر.ک: حسین بشیریه، جامعهشناسى سیاسى، ص 95.
16.على اصغر شمیم، پیشین، ص 365 - 368.
17.ان.لمبتون، نظریه دولت در ایران، ص 11.
18.همان، ص 133.براى آشنایى بیشتر با اوضاع اجتماعى در
عصر قاجار ر.ک: آن.لمبتون، ایران عصر قاجار، فصل سوم، ص 127 - 150.
19.على اصغر شمیم، پیشین، ص 377.
20.ان.لمبتون، نظریه دولت در ایران، ص 287 و 413.
21.على اصغر شمیم، پیشین، ص 366 - 377.
22.همان، ص 379.
23.به گفته احمد کسروى: «تا آن زمان توده را پرواى سود
و زیان کشور کردن، و در کارهاى دولتى به چون و چرا برخاستن در میان نبوده، ولى چون
اینها پاى بیگانگان را به کشور باز کرد و اروپاییان در ایران فراوان شدند، مردم
بهویژه ملایان دیدن آنان نتوانستند و به رنجش و گله پرداختند، و همین دیده آنان
را باز کرد و...» - «احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران (تهران: امیر کبیر، 1359) ج
1، ص 15».
24.حسین بشیریه، پیشین، ص 339.
25.آلن ف.چالمرز، چیستى علم; درآمدى بر مکاتب
علمشناسى فلسفى، ترجمه سعید زیبا کلام (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى،
1374) ج 1; در ارائه چارچوب مفهومى «پارادایم امامت» و اصول مربوط به آن، از منبع
زیر استفاده شده است: ناصر جمال زاده، «تنوع گفتمانى علماى شیعه در عصر مشروطیت»
، فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق (ع) ، ش 6 و 7، ص 70.
26.محسن الویرى، «مبانى رفتار سیاسى بزرگان شیعه در
آغاز استیلاى مغولان» ، فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق (ع) ، ش6 و 7 (تابستان
و پاییز 1377) ص 86.
27.حامد الگار، پیشین، ص 32.
28.همان.
29.ان.لمبتون، دولت و حکومت در اسلام، ص 393.
30.
31.آن.لمبتون، دولت و حکومت در اسلام، ص 402.
32.عبدالهادى حائرى، نخستین رویارویىهاى اندیشهگران
ایران با دو رویه تمدن بورژوازى غرب، ص325.
33.همان، ص 326 و 327.
34.به نقل از عبدالهادى حائرى، پیشین، ص 328.حائرى در
نقل فرازهایى از نامه، عبارتهایى را در داخل قلاب، براى توضیح اضافه کرده است که
در یک مورد، ظاهرا بر عکس منظور میرزاى قمى را مىرساند: «پس عقل و نقل
]...[معا[باهم ]ضدند در این که کسى را که خدا اطاعت او را واجب کند باید معصوم و
عالم به جمیع علوم باشد...» بدین ترتیب، معنا این مىشود که عقل و نقل در امر وجوب
اطاعت معصوم، با یکدیگر ضدیت و تنافى دارند; در حالى که مراد میرزا این است که این
دو، یکدیگر را معاضدت و یارى مىکنند (معاضدند).
35.ملا احمد نراقى، معراج السعادة (تهران: انتشارات
علمى، 1364) ص 348.
36.داود فیرحى، «مبانى آزادى و حزب در مذهب شیعه» ،
فصلنامه علوم سیاسى، ش3 (زمستان 77) ص141.
37.عبدالهادى حائرى، پیشین، ص 337.
38.همان.
39.همان، ص 359.
40.عبدالهادى حائرى اشارات و ارجاعات مفصلى به مکاتبات
و مراودات متقابل فتحعلى شاه با برخى از علما و مجتهدان از جمله میرزاى قمى
دارد.«ر.ک: عبدالهادى حائرى، پیشین، ص 325 - 328 و 355».
41.حامد الگار، پیشین، ص 79.
42.همان، ص 88.
43.همان، ص 3 102.
44.همان، ص 129.
45.همان، ص 135.
46.همان، ص 8 و 10.
47.همان، ص 8.
48.یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه
احمد گلمحمدى و محمد ابراهیم فتاحى (تهران: نشرنى، 1377) ص 51 - 52.
49.حامد الگار، پیشین، ص 155 و ص 166 - 167.
50.همان، ص 172.
51.همان، ص 149.