hc8meifmdc|2011A6132836|Tajmie|tblnews|Text_News|0xfdff717c04000000ca18000001000100
درآمدى بر کلام سیاسى شیعه;قاعده لطف
غلامرضا بهروزلک
مقدمه
یکى از حوزههاى مهم اندیشه سیاسى در اسلام، کلام
سیاسى است. علىرغم قدمت طرح مسائل سیاسى در علم کلام که به نخستین سده اسلامى و
سرآغاز پیدایش این علم برمىگردد، کلام سیاسى نتوانسته است همچون همتاى خود، فلسفه
سیاسى، مجموعه منسجمى را در طول تاریخ خود تشکیل دهد. در سده اخیر با احیاى
اندیشههاى سیاسى اسلامى و توجه به بازنگرى و بازخوانى تاریخ گذشته اندیشه سیاسى،
حوزهاى که متکلمان، آراء و عقاید سیاسى خود را در آن مطرح مىساختند، به نام حوزه
کلام سیاسى مشخص گردیده است. (1) در این میان، مسائل مختلف سیاسى در
بابهاى مختلف کلام مطرح شده و حتى به تعبیرى، مسئله خلافت و امامت نخستین مباحث
کلامى را تشکیل مىداده است، اما ما هنوز شاهد مجموعه متمرکز و منسجمى تحت این
عنوان(کلام سیاسى) نیستیم.
در این جهت، کلام سیاسى شیعه سعى نموده است تا با طرح
مباحث مهم سیاسى، از موضع خود در مقابل فرقهها و مذاهب دیگر اسلامى دفاع نماید.
این امر از یک سو با تمسک به ادله نقلى - کتاب و سنت - و از سوى دیگر با ادله عقلى
صورت گرفته است. ادله نقلى در طول تاریخ مورد توجه و استناد علماى شیعه قرار
گرفتهاند و آثار ارزشمندى همچون «الغدیر» در صدد بیان این ادله هستند. اما فراتر
و مهمتر از این ادله، توجه به ادله عقلى و نحوه استدلال عقلى متکلمان شیعى در این
باب است. تحریر مبانى عقلى کلام سیاسى شیعه مىتواند از یک سو ما را در شناخت
اندیشه سیاسى شیعى یارى رساند و از سوى دیگر در تبیین موضع شیعه در قبال مسائل
جدید سیاسى به کار رود. از این رو در این مقاله درصدد بررسى مبانى عقلى این حوزه
از معرفتسیاسى خواهیم بود.
بر این اساس، سؤال اصلىاى که ما در این مقاله به
دنبال پاسخ به آن خواهیم بود آن است که «مبانى عقلى کلام سیاسى شیعه کدام است؟»
بدیهى است که پاسخ به این سؤال اساسى و با توجه به گستره تاریخى موضوع مورد بحث و
عدم امکان بررسى تمام اقوال متکلمان شیعى جز از طریق گزینش متفکران اصلى کلام شیعى
امکانپذیر نخواهد بود. از این رو، ما صرفا بر اساس آراء و نظرات دو متکلم بزرگ
شیعى یعنى شیخ مفید(ره) و خواجه نصیرالدین طوسى(ره) این مسئله را بررسى خواهیم
کرد. علت گزینش این دو متکلم آن است که هر دو از متکلمان مهم و مؤسس در کلام شیعى
محسوب مىشوند. شیخ مفید در عصر خود توانستبراى نخستین بار مواضع شیعى را به صورت
کاملا منسجم و مستدل مطرح و در مناظرات متعدد خود با سران و بزرگان مذاهب دیگر
اسلامى از آنها دفاع نماید. از این رو شیخ مفید نقطه عطفى در تاریخ کلام شیعى
محسوب مىشود. اهمیتخواجه نصیرالدین طوسى(ره) نیز از آن جهت است که او با تلفیق
فلسفه با کلام نقطه عطف دیگرى درکلام شیعه محسوب مىشود. خواجه نصیرالدین طوسى
توانستبا نبوغ سرشار خود این دو حوزه تفکر را به یکدیگر نزدیک سازد.
به نظر مىرسد شالوده اکثر مباحث کلام سیاسى شیعه را
در اثبات عقلى مسائل مطروحه قاعده لطف تشکیل مىدهد. لذا در این مقاله سعى خواهیم
کرد با نشان دادن نحوه استدلال دو متکلم مذکور در مسائل مطروحه و استناد ایشان به
این قاعده، این امر را به اثبات برسانیم.
در اینجا ضرورى است در جهت تبیین مفاهیم بحث، نگاهى به
مفهوم مرکب «کلام سیاسى» داشته باشیم. جهت کاملتر کردن بحث، آن را با دیگر
شاخههاى علوم اسلامى همتاى آن، یعنى «فلسفه سیاسى» و «فقه سیاسى» مقایسه خواهیم
کرد. کلام سیاسى شاخهاى از علم کلام است و اسلوب، روش و غایات علم کلام در آن نیز
رعایت مىشود. از جمله تعاریف دقیقى که براى علم کلام مطرح شده است، تعریف شهید
مطهرى است. از نظر ایشان «علم کلام علمى است که عقاید اسلامى یعنى آنچه ایمان و
اعتقاد بدان واجب استبحث مىکند و به تبیین و توضیح آن و استدلال بر آنها و دفاع
از حریم آن مىپردازد.» (2)
بر اساس چنین تعریفى از علم کلام مىتوان کلام سیاسى
را نیز چنین تعریف کرد: «کلام سیاسى شاخهاى از علم کلام است که درصدد تبیین و
دفاع از مواضع و عقاید دینى در قلمرو مسائل سیاسى و اجتماعى مىباشد.» حسن تعریف
شهیدمطهرى در آن است که ایشان علاوه بر دفاع از این مبانى، تبیین و توضیح خود
مبانى دینى رانیز از جمله وظایف علم کلام دانسته و آن را در تعریف علم کلام آورده
است.
نکته دیگر در تعریف علم کلام این است که غایت آن توضیح
و اثبات عقاید دینى است و این امر آن را از فلسفه سیاسى که خود را مقید به عقیده
یا دین خاصى نمىکند، متمایز مىسازد. به گفته لئواشتراوس «ما مجبوریم میان فلسفه
سیاسى و کلام سیاسى نیز تمایز قایل شویم. آنچه ما از کلام سیاسى (Political theology) مىفهمیم
تعلیمات سیاسى است که از وحى الهى ناشى مىشود. فلسفه سیاسى محدود استبه آنچه در
دسترس ذهن بشر بىبهره از امداد وحى قرار دارد.» (3) البته شایان توجه
است که آنچه در دوره اسلامى اتفاق افتاد نه تفکیک کلام از فلسفه، بلکه تعامل میان
آن دو بود. از طرفى فلسفه اسلامى رنگ دینى به خود گرفت و همواره سعى نمود تا مبانى
دینى را اثبات کند و برجسته سازد و از سوى دیگر، کلام نیز توانستبا بهرهگیرى از
مباحث فلسفى توان مضاعفى در اثبات مبانى دینى کسب نماید. در واقع این امر در تشیع
کاملا ملموس است و حکمت متعالیه ملاصدرا نمونه بارز آن محسوب مىشود. از این رو
کلام سیاسى نیز در غنىتر گشتن مباحثخویش همواره از مباحث عقلى فلسفى بهرهمند
گشته است.
تمایز کلام سیاسى از فقه سیاسى روشنتر از تمایز آن از
فلسفه سیاسى است. در حالى که فقه در کل، و فقه سیاسى به تبع آن، کمر همتبه بیان
احکام فرعى و افعال مکلفین بسته است، کلام و به تبع آن کلام سیاسى، نه در افعال
جزئى و فرعى، بلکه از عقاید و اصول بحث مىکند. از این رو کلام را در مقابل فقه،
فقه اکبر نامیدهاند. از لحاظ روشى نیز تمایز این دو، روشن است; روش فقه مبتنى بر
ادله اربعه است که سه مورد آن، یعنى کتاب و سنت و اجماع، به قرائتشیعى، ریشه در
نقل دارند و مورد چهارم آن، یعنى عقل، نه به عنوان بحثى مستقل، بلکه به عنوان اصل
موضوعى از علم کلام به عاریت گرفته مىشود. (4) در واقع دلیل عقلى
فقیه، چیزى جز مباحث تنقیح شده کلامى نیست که بر اساس مباحثحسن و قبح عقلى مبتنى
گشتهاند. از این رو، خصلت نقلى فقه از یک سو، و پرداختن آن به افعال مکلفین از
سوى دیگر، آن را از کلام متمایز مىسازد و در نتیجه، تمایز فقه سیاسى از کلام
سیاسى نیز روشن مىشود. اما علاوه بر این تمایز، باید به نقطه تناسب و تعاضد آن دو
نیز توجه کرد. گرچه کلام در برخى موارد از خرمن مباحث عقلى فلسفه بهرهمند مىگردد
اما در مقایسه با فقه، این کلام است که مباحث و مسائل آن به عنوان اصل موضوعى در
فقه به خدمت گرفته مىشوند. این امر اولیت و اولویت مباحث کلامى را در کل، و مباحث
کلام سیاسى را بر فقه سیاسى به طور خاص مشخص مىسازد.
مسائل کلام سیاسى را مىتوان به دو قسم عمده تقسیم
کرد: نخست، مسائلى که در کلام سنتى ما مطرح شدهاند; و دوم، مسائلى که از مقتضیات
زمانى و مکانى عصر جدید نشات گرفتهاند. با مرورى اجمالى بر کتابهاى کلامى،
مىتوان مسائل زیر را جزء مباحثسنتى کلام سیاسى مطرح کرد: مباحث انسانشناسى و
نیاز بشر به وحى; ضرورت نبوت براى سعادت دنیوى و اخروى انسان; تمامیت و جامعیت دین
اسلام; خاتمیت پیامبر اسلام; ضرورت تشکیل حکومت و تعیین حاکم; بحث جانشینى و خلافت
پیامبر; روش تعیین جانشین پیامبر; عصمت امام یا امت در زمینه نصب یا انتخاب امام;
مباحث نقلى در باب خلافت و جانشینى; علت غیبت امام دوازدهم و نحوه تاثیر امام
غایب.
در قسم دوم نیز مىتوان به عنوان نمونه، به مسائل زیر
اشاره کرد: تکلیف حکومت در عصر غیبت; جایگاه مردم در مشروعیتحکومت; حکومت ولى
فقیه; جایگاه شورا در نظام حکومتى اسلام; بحث انتظار بشر از دین و تاثیر آن بر
تعیین قلمرو دین در عرصه سیاسى - اجتماعى; و مباحث دیگر (5) . ما در
این مقاله سعى خواهیم کرد جهت فتح باب مباحث کلام سیاسى به بررسى نحوه نگرش دو تن
از مهمترین متکلمان شیعى در امهات این مسائل، یعنى نیاز انسان به شریعت آسمانى
براى نیل به سعادت فردى و اجتماعى، نبوت و رابطه آن با عرصه اجتماعى و سیاسى، و
نیز امامتبپردازیم. اما قبل از آن نگاهى به قاعده لطف و سیر تاریخى آن خواهیم
داشت.
قاعده لطف
ابن منظور در «لسان العرب» معانى زیر را براى ماده
لطف(بافتح و ضم طاء) مطرح کرده است: کوچک و ریز بودن; رفق در فعل; اکرام، تحفى و
هدیه . در اصطلاح علم کلام، لطف از جمله صفات فعل الهى است. قاعده لطف مورد قبول
اکثریت قریب به اتفاق متکلمان عدلیه و طرفداران حسن و قبح عقلى مىباشد و از
متکلمان معروف امامیه، در این باره نظر مخالفى نقل نشده است; گرچه در مورد مبانى
عقلى و نیز مصادیق آن اختلاف نظر وجود دارد. (6) حتى فلاسفه اسلامى نیز
با تقریر خاص خود به این امر استناد کردهاند. (7)
بر اساس این قاعده، هر آنچه بنده را به اطاعتخداوند نزدیک
سازد و او را از معصیت دور گرداند، انجام آن بر خداوند حکیم و فیاض لازم و ضرورى
است. شیخ مفید قاعده لطف را چنین تعریف مىکند: «اللطف هو ما یقرب المکلف معه الى
الطاعة و یبعد عن المعصیه و لاحظ له فى التمکین و لم یبلغ الالجاء» (8) یعنى
«لطف آن چیزى است که مکلف با آن به طاعت نزدیک و از معصیت دور مىشود و بهرهاى در
اصل تمکین نداشته و به حد الجاء هم نمىرسد». تعریف خواجه نصیر طوسى نیز چنین است
«هو ما یقرب العبد من الطاعة و یبعده عن المعصیه» (9) یعنى «لطف آن
است که بنده را به طاعت نزدیک ساخته و او را از معصیت دور مىگرداند». لطف به مقرب
و محصل تقسیم گشته است. لطف مقرب صرفا آنچه را مکلف به واسطه آن به طاعت نزدیک و
از معصیت دور مىشود، مطرح مىکند. لطف محصل زمانى است که مکلف فعل طاعت را اختیار
و از معصیت دورى مىجوید. از این رو، پس از عمل است که معلوم مىشود این لطف محصل
بوده است. گرچه در کلمات شیخ مفید اشارهاى به این مطلب نشده است، اما پس از وى
سید مرتضى هر دو شق را در تعریف لطف مطرح کرده است. (10) مرحوم خواجه
نصیر طوسى نیز در متن تجرید الاعتقاد اشارهاى به دو قسم لطف ندارد، اما شارح آن
علامه حلى، پس از تعریف لطف مقرب اشارهاى به لطف محصل نیز مىنماید. صاحب مقاصد
لطف محصل را در مورد عصمت مطرح کرده است. (11) آنچه در تعریف شیخ مفید
آمده است صرفا تعریف لطف مقرب است. البته در تعریف معاصر وى یعنى ابواسحاق ابراهیم
بن نوبخت، صرفا لطف محصل مطرح شده است. از نظر او «لطف عبارت است از امرى که
خداوند نسبتبه مکلف انجام دهد و مستلزم ضرر نمىباشد و از وقوع طاعت از مکلف تحقق
لطف معلوم مىگردد و اگر لطف نبود وى اطاعت نمىکرد (12) .» البته در
چنین تقسیم بندى مناقشاتى صورت گرفته است.
در جمع بین دو نوع لطف گفته شده است که «جامع آنها دو
چیز استیکى این که لطف - اعم از محصل و مقرب - فعلى الهى است که با تکلیف و مکلف
مقایسه مىشود، و دیگر این که در ایجاد داعى و انگیزه براى مکلف مؤثر مىباشد. و
تفاوت آنها در این است که لطف محصل موجب تحقق یافتن و حصول تکلیف مىگردد ولى لطف
مقرب فقط مکلف را به انجام تکلیف نزدیک مىسازد. بنابر این یکى محصل تکلیف و دیگرى
مقرب آن است. (13) » چنین تقریرى از وجه جامع و فارق صرفا پس از انجام
طاعتیا پرهیز از معصیت مشخص و واضح مىگردد. (14) و از این رو در
تعاریف، اشاره دقیقى به موارد خاص لطف مقرب و لطف محصل و مصادیق آنها نشده است. و
در واقع به نظر مىرسد بیشتر توجه متکلمان به لطف مقرب بوده است. این امر بویژه در
مورد دو متکلم برگزیده مقاله حاضر صادق است.
پس از تحریر مفاد قاعده لطف لازم است نگاهى به موضع
اشاعره و معتزله در این باب داشته باشیم. گرایش به مباحث عقلى در تاریخ اسلام با
مباحث معتزله پیوند خورده است. از جمله نخستین متکلمانى که به بحث از امور عقلى
پرداختند معتزله هستند. جریان اعتزال با کنارهگیرى و اعتزال «واصل بن عطا» از
مجلس بحثحسنبصرى شروع مىشود. (15) مشخصه تفکر واصل بن عطا و متفکران
بعدى معتزله استناد و تاکید آنها بر عقل است. چنین جریانى یک امر درونى در جهان
اسلام بوده است و نمىتوان آنها را به تاثیرات یونان و ایران باستان نسبت داد;
اگر چه ترجمه متون یونانى و ایرانى در قرنهاى بعد(قرن سوم و چهارم هجرى) به رشد
این مباحث کمک کرد. در واقع، عصر ترجمه بیشتر مربوط به عصر خلفاى عباسى و بویژه
مامون است، در حالى که شکلگیرى جریان معتزله به قرن دوم هجرى برمىگردد.
اکثریت قریب به اتفاق متکلمان معتزلى نیز طرفدار قاعده
لطف هستند. ولى گفته شده است که بشربن معتمر(متوفاى 210 ه.ق) و جعفربن
حرب(متوفاى236 ه.ق) که هر دو از معتزله بغداد بودند، با آن مخالفت کردهاند; هر
چند که کایتشده است که آن دو نیز از نظر خود عدول کرده و قاعده لطف را
پذیرفتهاند. (16)
مخالفان مشهور قاعده لطف، اشاعرهاند و مخالفت آنان در
این مورد ناشى از مخالفت آنان با قاعده حسن و قبح عقلى و گرایشهاى عقلى در کل
بوده است. از سوى دیگر، با توجه به اعتقاد جبرى اشاعره، بحث از قاعده لطف بدون بحث
اختیار انسان هیچ معناى محصلى ندارد. از این رو متکلم معتزلى ،قاضى عبدالجبار، بحث
در باره قاعده لطف را با آنان بى فایده دانسته و گفته است: «از آنجا که لطف جز به
اختیار انسان در فعل و ترک برنمىگردد و اشاعره قول به اختیار را از اساس رد
کردهاند; پس گفتگو با ایشان در این باب وجهى ندارد.» (17)
متقدمین از متکلمان شیعى نیز قاعده لطف را پذیرفته و
به آن استناد کردهاند. به گفته شیخ طوسى در «الفهرست»، از جمله کتابهاى کلامى
هشام بن حکم کتاب «الطاف» بوده است. (18) هشام از متکلمان قرن دوم
هجرى است و به گفته کشى به سال179 و به گفته نجاشى در سال199 در گذشته است.
(19) گرچه در کلمات ائمه معصومین لطف در معناى مصطلح کلامى، با همان لفظ به
کار نرفته است، اما تعابیرى از اصلح و امثال آن که از لحاظ معنایى مفاد لطف را
دارند و یا عباراتى که در آنها استدلال بر اساس لطف صورت گرفته است مىتوان یافت.
به عنوان مثال، از امام على(ع) نقل شده است که فرمود: «خداوند انسانها را آفریده
و اراده نمود تا آنان داراى اخلاق و رفتار پسندیده باشند و دانست که آنان چنین
نخواهند شد مگر این که آنچه را مایه سود و زیان آنان مىباشد، بیان نماید و این
کار بر امر و نهى [تشریع و تکالیف الهى] استوار است و امر و نهى مستلزم وعد و وعید
و بیم و امید است و تحقق آنها در گرو آلام و لذایذ مىباشد. بدین جهت زندگى دنیا
را با لذایذ و آلام درآمیخت تا آنان را بر لذایذ و آلام اخروى متذکر شود.»
(20) آیات متعددى از قرآن نیز در جهت اثبات قاعده لطف مطرح مىشوند که طبق
مفاد آنها لطف الهى ثابت مىشود. در واقع چنین آیاتى بیشتر بر مبادى قاعده لطف
تاکید دارند و از این طریق خود قاعده لطف نیز از باب حکمت و رحمت الهى بر خداوند
واجب مىشود. (21) البته لفظ لطف در قرآن به کار رفته، ولى بیشتر در
معانى لغوى استعمال شده است. (22)
مبانى عقلى قاعده لطف
قاعده لطف ثمره گرایش عدلیه(معتزله و امامیه) به مباحث
عقلى است. از جمله مباحث عقلى بحثهاى بنیادین کلامى حسن و قبح است. گرچه حسن و قبح
عقلى مطار مباحث عقلى عدلیه را تشکیل مىدهد، اما به نظر مىرسد که در کلام امامیه
استناد قاعده لطف، لزوما به مباحثحسن و قبح عقلى نیست; گرچه مباحثحسن و قبح عقلى
و همچنین بحث اساسى توان تشخیص عقل نسبتبه مصالح و مفاسد و امور حسن و قبیح در
سوق به قاعده لطف بى تاثیر نبودهاند، اما آنچه در کلمات متکلمان شیعى مطرح شده
است استناد قاعده لطف به حکمت الهى است.
مبناى دیگر، جود و کرم الهى است. شیخ مفید(ره) در دلیل
وجوب لطف خداوند مىگوید: «الدلیل على وجوبه توقف غرض المکلف علیه فیکون واجبا فى
الحکمة و هو المطلوب.» (23) در این استدلال، او لطف را با حکمت الهى
پیوند مىدهد و عدم اقدام به لطف را نقض غرض و مخالف حکمت مىداند. در جاى دیگرى
او در رد قول به این که لطف، ریشه در عدل الهى دارد مىگوید: «اقول ان ما اوجبه
اصحاب اللطف من اللطف انما وجب من جهة الجود و الکرم لا من حیث ظنوا ان العدل
اوجبه و انه لو لم یفعله لکان ظالما.» (24) در اینجا او مبناى لطف را
عدل الهى یا به تعبیر دیگر، حسن و قبح عقلى نمىداند و آن را رد مىکند. خواجه
نصیرالدین طوسى نیز در تعلیل وجوب لطف مىگوید: «واللطف واجب لیحصل الغرض به.»
(25) علامه حلى در شرح عبارت فوق و بیان ملازمه بین عدم وجوب لطف و نقض غرض
مىگوید:
«ان المکلف اذا علم ان المکلف لایطیع الا باللطف
فلوکلفه من دونه کان ناقضا لغرضه کمن دعا غیره الى طعام و هو یعلم انه لا یجیبه
الا اذا فعل معه نوعا من التادب فاذا لم یفعل الداعى ذلک النوع من التادب کان
ناقضا لغرضه فوجوب اللطف یستلزم تحصیل الغرض.» (26)
در فلسفه نیز با تبیین خاص فلسفى بر این قاعده تحت
عنوان عنایت الهى استناد مىشود. به همین دلیل، ابن سینا نظریه فیلسوف پیامبر خود
را با بهرهگیرى از مقدمات مبتنى بر لطف و عنایت الهى اثبات مىکند. از نظر او
عقلا جایز نیستخداوندى که به کوچکترین نیازهاى بشرى توجه دارد به مسئله مهمى چون
نبوت بى اعتنا باشد. ایشان مىگویند: «فلا یجوز ان یکون العنایة الاولى تقتضى تلک
المنافع [کاثبات الشعر على الاشفار و على الحاجبین و تقعیر الا خمص و غیر ذلک] و
لا یقتضى هذه [اى النبوة] التى هى اسها» (27) ، یعنى «عقلا جایز نیست
که عنایت اولى و برتر خداوند منافع جزئى [را مثل رویانیدن مو بر پلکها و ابروهاو
نیز گود کردن کف پا] اقتضا نماید، ولى نبوت را که اساس نظام خیر است اقتضا
ننماید». در تقریر فلسفى لطف، حکما هر آنچه را انسان در طریق استکمال خود به آن
نیاز دارد، از طریق صفات خداوند مثل حکمت و علم تام خداوندى اثبات مىکنند.
(28)
زمینه تاریخى استدلال به قاعده لطف
همان طور که اشاره شد با شکلگیرى و رشد جریان عدلیه
گرایش به مباحث عقلى نیز بیشتر شد. این امر با ترجمه متون فلسفى یونانى و نیز
ایران باستان تقویت گشت. در واقع، رشد مباحث عقلى در جدال جریان معتزله با اهل
حدیث، که در ظواهر کتاب و سنت جمود مىکردند و اجازه هیچ گونه تفکر مستقلى را
نمىدادند، صورت گرفت. انتقال خلافت و شکلگیرى دوره انتقالى میان بنى امیه و بنى
عباس نیز در این امر مؤثر بود. گرچه خلفاى اموى همواره سعى مىکردند با استناد به
ادله نقلى، که برخى کاملا مجعول بودند، بر سلطه خویش تداوم بخشند و از این رو،
حمایت از اهل حدیث را بر خود لازم مىدیدند (29) ، اما وجود فضاى باز
دوران انتقال، این فرصت را به مباحث عقلى مىداد تا خود را در مقابل رقیب تقویت
کنند. از شواهد این امر مورد بىمهرى قرار گرفتن و زندانى شدن احمدبن حنبل است.
(30) خلفاى اولیه بنى عباس نیز در فراهم ساختن زمینه رشد جریان معتزله و
حمایت از مباحث عقلى دخیل بودند. مامون از جمله خلفاى عباسى بود که در این امر
پیشتاز بود. (31)
جریان شیعى در حد وسط این دو جریان عقلگرایى افراطى،
و تفریط اهل حدیث قرار داشت. حوزههاى درسى امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، و به طور
کلى امامان شیعى در راستاى بیان حقیقتشریعت محمدى(ص) و پرهیز از افراط و تفریطها
منعقد مىگردید. از این رو، مواضع شیعى معمولا حد وسط عقاید معتزلى و اهل حدیث و
اشاعره قرار مىگیرد. به تبع، متکلمان شیعى نیز در مواضع خود موضعى اعتدالى
داشتند; گرچه به خاطر پذیرش جایگاه عقل به معتزله نزدیک بودند. از نظر شیعه، عقل
مىتواند با هدایت وحى که از آن به رسول باطنى تعبیر مىشود در تشخیص مصالح و
مفاسد زندگى به کار گرفته شود. شیخ مفید(ره) نیز در عصر خود نظریه تعدیل کنندهاى
را در میان این دو گرایش سنى ابراز کرد. نظریه هدایتیافتن عقل با وحى یا عقل
مشروط به شرع، با عقیده امامیه نسبتبه ضرورت وجود امام معصوم منصوب از جانب
خداوند در هر عصرى کاملا سازگارى دارد. امام معصوم همواره پاسدار شریعت و هدایت
کننده عقول تلقى مىشد. در نظریه امامت، با تداوم وصول علوم الهى غیر اکتسابى از
طریق ائمه معصومین(ع) به عالم بشرى، و تداوم فعالیت عقلانى خود انسانها از طرف
دیگر، همواره وحى و عقل به هم مىپیوندند و انسانیت را به سعادت ابدى رهنمون
مىشوند. از این رو، زمین هیچ گاه خالى از حجت الهى تلقى نمىشود. (32)
مرورى بر چهار قرن نخست اسلامى نشان مىدهد که از قرن
دوم به تدریج گرایشهاى عقلى بویژه نزد متکلمان معتزلى و شیعى رونق گرفته است.
البته در قرن چهارم هجرى مىتوان دو مکتب کلامى شیعى را شناسایى کرد: مکتب قم و
مکتب بغداد. شخصیتهاى مهم مکتب قم را بیشتر، اهل حدیث تشکیل مىدادند و در میان
آنها کسى را که به کلام و علوم عقلى رو آورده باشد نمىشناسیم; البته بعضى از
آنها در مواقعى به بحث و مناظره با مخالفان پرداختهاند، اما برجستگى آنها در
حدیثبوده و کلام آنها صرفا مبتنى بر ادله نقلى بوده است. شخصیت معروف این دوره
شیخ صدوق (ره) است. اما روش مکتب بغداد به دلایلى متفاوت بود. علماى شیعى بغداد
همواره با مخالفان روبه رو بودند و ناچار باید به شبهات آنها در باره عقاید شیعه
پاسخ مىدادند و با آنها به مناظره و مباحثه مىپرداختند، در حالى که قمىها چنین
معضلى را نداشتند. دلیل دیگر، ارتباط نزدیک علماى شیعه بغداد با دانشمندان مذاهب
دیگر و بخصوص معتزله بود و طبیعتا مباحث عقل گرایانه معتزله و شبهات عقلى آنها بر
شیعه، متکلمان شیعى را وا مىداشت تا به علوم عقلى رو آورده و در مقابل شبهات
مخالفان به آن مجهز شوند. (33)
از این رو شیخ مفید در جریان چنین اوضاعى درصدد تبیین
و دفاع عقلانى از مکتب امامیه برمىآید. کتابهاى شیخ مفید بیشتر بر ادله عقلى
تکیه دارند. انگیزه شیخ مفید در تالیف کتابهاى کلامى خود از یک سو تبیین عقلى و
استدلالى عقاید امامیه و از سوى دیگر، بیان وجوه افتراق شیعه از معتزله است. در
این دوره گویى این فکر دامن زده مىشد که شیعه جزئى از معتزله است و عقاید خود را
از این جریان گرفته است. او در کتابهایش، «الفصول المختار»، «الافصاح فى
الامامه»، «النکت فى مقدمات الاصول» و «النکت الاعتقادیه»، در صدد بیان وجه
تمایز و تفاوت شیعه از معتزله است. (34) به عنوان مثال در بحثحاضر در
مورد مبناى عقلى قاعده لطف، شیخ مفید چنانکه گذشت، به رد نظریه معتزلى در باب
ابتناى قاعده لطف بر عدل الهى مىپردازد. (35)
اینک پس از تحریر قاعده لطف، به مسائل عمده کلام سیاسى
و رابطه آن با قاعده لطف مىپردازیم. ابتدا به بحث اصلى تکلیف و حسن آن و نیاز
انسان به وحى در تکمیل سعادت دنیوى و اخروى و به تبع آن به بحث نبوت و سپس به بحث
امامتخواهیم پرداخت.
قاعده لطف در تکالیف شرعى
از جمله مباحث کلام سیاسى، رابطه عقل و شرع است. در
اینجا این مسئله مطرح مىشود که آیا عقل بشرى مىتواند به تنهایى و بدون معاضدت
شرع، مصالح و مفاسد واقعى خود را کشف کند و به طور مستقل و بدون نیاز به تکلیف
شرعى ره به منزل سعادت ببرد. اساس این بحث در رد قول براهمه (36) مطرح
مىشود که معتقدند نیازى به تکلیف شرعى یا به تعبیر دیگر، ارسال رسل نیست. از نظر
آنها آنچه از طریق وحى و شرع مىآید یا موافق عقول استیا مخالف آن; اگر موافق
عقول باشد، عقل آن را خود کشف کرده است و نیازى به شرع نیست و اگر مخالف عقول باشد
باید آن را رد کرد. (37)
در رد قول براهمه و کسانى که معتقدند با صرف عقل
مىتوان به سعادت رسید، شارح تجرید الاعتقاد در توضیح متن مىگوید: «این شبهه باطل
است ... .زیرا در جواب مىگوییم چرا جایز نیست که پیامبران آنچه را موافق عقل
استبیاورند و فایده آن تاکید دلیل عقل باشد؟ یا مىگوییم چرا جایز نباشد که
پیامبران آنچه را غیر مقتضاى عقل است، بیاورند; یعنى آنچه را که عقل اقتضا نمىکند
و به آن نمىرسد اما با آن مناقض نیز نیستبیاورند. مثل کثیرى از شرایع و عبادات
که عقل به کنه تفصیل آن نمىرسد.» (38) شیخ مفید (ره) نیز در «اوایل
المقالات» مىگوید: «امامیه اتفاق دارند بر این که عقل در علم و نتایجخود محتاج
سمع است و از سمعى که عقل را بر کیفیت استدلال آگاه سازد، تفکیک نمىیابد و گریزى
نیست از آن که در اول تکلیف و آغاز آن، پیامبرى در عالم باشد. اهل حدیث [از سنیان]
در این امر با آن موافقند.» او سپس به وجه اختلاف امامیه با معتزله و خوارج
مىپردازد و مىگوید: «معتزله و خوارج بر خلاف آن اجماع کردهاند و پنداشتهاند که
عقول، مجرد از سمع و توقیف شرع عمل مىکند. با این تفاوت که معتزله بغداد فقط
رسالت را در اول تکلیف واجب مىدانند، ولى در استدلال و تعلیل آن با امامیه
مخالفند. [البته] دلایلى را مطرح مىکنند که امامیه نیز آن را قبول دارند و بر
استدلال خود مىافزایند.» (39)
بر اساس چنین تقریرى از جایگاه عقل در مقابل شرع و
وحى، روشن مىشود که از نظر متکلمان شیعه با تاکید بر آراء شیخ مفید و خواجه
نصیرالدین طوسى، عقل به تنهایى قادر به تحصیل سعادت انسان نیست و کلام شیخ مفید در
مورد اتفاق امامیه در این مطلب گذشت. قاعدهاى که نزد متکلمان در بیان این مطلب به
کار مىرود آن است که تکالیف سمعیه الطاف در تکالیف عقلیه هستند. یعنى تکلیف شرعى
از طریق وحى لطف است در احکام عقلى. و چون لطف واجب است، پس تکلیف عقلى نیز واجب
است. یعنى اگر کسى بر انجام واجبات شرعى و ترک مناهى شرعى مواظبت نماید به فعل
واجبات عقلى و ترک مناهى عقلى نزدیکتر مىشود. (40)
آنچه اینجا حائز اهمیت است، بیان وجه سیاسى تکلیف شرعى
یا به بیان دیگر قرائتسیاسى از این مسئله است. وجه سیاسى بحث تکلیف شرعى از این
جهت است که شرع مقدس درصدد بیان جمیع آنچه در زندگى دنیوى انسان بدان نیاز است،
مىباشد. و بدون تردید یکى از جنبههاى مهم زندگى انسان، حیات اجتماعى و سیاسى
اوست; جنبهاى که خود زندگى فردى رانیز تحت تاثیر قرار مىدهد. از این امر در
کلام، به تمامیت دین تعبیر مىشود. مراد آن است که دین اسلام به عنوان آخرین دین
آسمانى(جنبه خاتمیت دین اسلام) تمامى مسائل مورد نیاز آدمى را مطرح کرده است و از
هیچ امرى فروگذارى نکرده است. بر اساس چنین قرائتى، دین کامل و تام، مستلزم بحث و
ارائه راه سعادت زندگى سیاسى و اجتماعى نیز خواهد بود.
شیخ مفید در همین باب لطف و اصلح در «اوایل المقالات»
مىفرماید: «و اقول ان الله تعالى لایفعل بعباده ماداموا مکلفین الا اصلح الاشیاء
لهم فى دینهم و دنیاهم و انه لایدخرهم صلاحا و لانفعا»; یعنى «همانا خداوند براى
بندگانش مادامى که مکلف هستند جز اصلح اشیاء را در دین و دنیا ایشان انجام نمىدهد
و همو هیچ صلاحى و نفعى را در این موارد از آنها دریغ نمىکند.» (41) تعبیر
به اصلح اشیاء نشانگر آن است که هر آنچه در زندگى آدمى چه عرصه فردى و چه عرصه
اجتماعى آن مورد احتیاج بوده است مورد عنایت الهى قرار گرفته و براى آن تدبیر
مناسب اندیشیده شده است. (42) طرح مباحث نبوت و امامت نیز از راه
اعتقاد به برنامه اسلام براى عرصه اجتماعى قابل توجیه نیست; چرا که چنین مباحثى از
رهبرى دینى و دنیوى جامعه اسلامى سخن مىگویند.
قاعده لطف در باب نبوت
از جمله موارد استناد به قاعده لطف، بحث نبوت است. بحث
نبوت با حسن تکلیف مرتبط است; چرا که با اثبات حسن تکلیف، ضرورت ارسال نبى نیز
روشن مىشود. در اثبات نبوت عامه، شیخ مفید صرفا به قاعده لطف استناد مىکند. در
کتاب «النکت فى مقدمات الاصول» مىگوید: «فان قال [احد]: ما الدلیل على حسن بعثه
بالرسل؟ فقل: ما فى ذلک من اللطف للخلق.» (43) در جاى دیگر نیز
مىگوید: «الدلیل على ذلک انه لطف و اللطف واجب فى الحکمة فنصب الانبیاء و الرسل
واجب فى الحکمة.» (44) ایشان در عصمت انبیاء نیز به قاعده لطف استناد
مىکند و مىگوید «العصمة لطف...». (45)
خواجه نصیر طوسى در اثبات نبوت به قاعده لطف استناد
مىکند و مىگوید: «بعثت [انبیا] حسن استبه خاطر اشتمال آن بر فوایدى: مثل معاضدت
عقل در آنچه به آن دلالت مىکند و استفاده حکم در جایى که بر آن دلالت نمىکند، و
ازاله خوف، و استفاده حسن و قبح و نافع و ضار، و حفظ نوع انسانى، و تکمیل افراد
انسانى بر حسب استعدادهاى مختلف ایشان، تعلیم صنایع خفیه، و اخلاق و سیاسات و
اخبار به عقاب و ثواب. پس از این طریق لطف بر مکلف حاصل مىشود.» (46) سپس
در تکمیل این بحث مىگوید: «وهى [البعثة] واجبه لاشتمالها على اللطف فى التکالیف
العقلیه»; یعنى «بعثت انبیا واجب استبه خاطر اشتمال آن بر لطف در تکالیف عقلى.»
(47) اشاره ایشان در اینجا به همان قاعده التکالیف السمعیه الطاف فى
التکالیف العقلیه است و فایدههاى نبوت را نیز در آن مىدانند.
وجه سیاسى نبوت از دیدگاه کلامى، امرى بدیهى است. از
این منظر، نبى صرفا آورنده احکام و مسائل فرعى نیست، بلکه شریعت اسلام جامع احکام
فردى و اجتماعى است. از نظر خواجه نصیرالدین طوسى، چنانکه در عبارت
«تجریدالاعتقاد» در بالا بدان اشاره شد، بعثت انبیا براى حفظ نوع انسان، و تکمیل
استعدادهاى ایشان و بویژه اخلاق و سیاسات است. چنین برداشتى از نبوت و اصل دین به
وضوح، شامل جنبه سیاسى و اجتماعى زندگى بشر نیز مىشود. از این رو علامه حلى در
شرح کلام خواجه نصیرالدین مىگوید: «از جمله فواید نبوت آن است که همانا نوع انسان
بر خلاف دیگر حیوانات خلق شده است; او مدنى بالطبع است و در زندگى خود محتاج امور
بسیارى است که نظام زندگى او جز بدانها تمام نمىشود و او از انجام اکثر این امور
عاجز است مگر با مشارکت و همکارى. تغلب نیز در طبایع بشرى موجود استبه نحوى که
موجب تنافرى که با حکمت اجتماع در تضاد است مىشود. پس، از جامعى که آنها را بر
اجتماع وادار کند گریزى نیست و این جامع، سنت و شرع است; و به ناچار براى سنت،
شارعى لازم است تا این سنت را بیان کند و ضوابط آن را اعلام نماید. و به ناچار
باید این شخص از دیگران، از بنى نوع خود متمیز شود [چون در حالت عادى] اولویتى
مطرح نیست. و این وجه مایز جایز نیست که از بنى نوع حاصل شود، به خاطر آن که در
تخصیص تنافر لازم مىآید. پس ناگریز باید از جانب خداوند مشخص شود با معجزهاى که
بشر را به تصدیق مدعى معجزه منقاد سازد و ایشان را از مخالفت آن بترساند و آنها
را بر متابعت آن وابدارد تا نظام تمام شود و حفظ نوع انسانى با کمال ممکن آن مستقر
گردد.» (48) بدون شک چنین تقریرى از بعثت صبغه فلسفى دارد. علامه حلى،
خود در شرح عبارت خواجه نصیر، در اثبات تکلیف الهى بر بشر به خاطر نیاز نوع بشر به
تعاضد مستلزم قانون الهى، مىگوید: «لما ذکر المصنف حسن التکلیف على راى المتکلمین
شرع فى طریق الاسلامیین من الفلاسفه، نبدا بذکر الحاجه الى التکلیف، ثم ذکر منافعه
الدنیویه و الاخرویه.» (49) همان طور که قبلا نیز متذکر شدیم فلسفه و
کلام در تفکر شیعى ارتباط نزدیکى دارند و این امر، بویژه در فردى چون خواجه نصیر
طوسى که کلام و فلسفه را با هم تلفیق کرد، نمود بیشترى دارد.
قاعده لطف در اثبات امامت
از جمله موارد دیگرى که قاعده لطف به عنوان دلیل کلامى
به کار رفته بحث امامت است. شیخ مفید در تعریف امام مىگوید: «الامام هو الانسان
الذى له الرئاسه العامه فى امور الدینوالدنیانیابةعنالنبىصلىاللهعلیهوآلهو
سلم.» (50) و در جاى دیگر مىفرماید: «الامامه هى التقدم فیما یقتضى
طاعة صاحبه و الاقتداء به فیما تقدم فیه على البیان.» (51) خواجه
نصیرالدین طوسى نیز در کتاب قواعد العقاید مىگوید: «الامامة ریاسة عامة دینیة
مشتملة على ترغیب عموم الناس فى حفظ مصالحهم الدینیه و الدنیاویه و زجرهم عما
یضرهم بحسبها.» (52)
در اثبات عقلى امامت، شیخ مفید مىگوید: «الدلیل على
ذلک انها لطف و اللطف واجب فى الحکمة على الله تعالى فالامامه واجبة فى الحکمة.»
(53) در جاى دیگر نیز در اثبات امامتبه ادله اربعه تمسک مىکند و در تقریر
دلیل عقلى مىگوید: «پس ما خلق را در شرع منوط [و متکى] به ائمه یافتیم به نحوى که
به واسطه آن بر ایشان واجب است معرفتبه ائمه بر اساس تحقیق. وگرنه آنچه آنها
مکلف به آن شدهاند در تسلیم به ایشان در اخذ حقوقشان و مطالبه [کمک خواستن] از
ایشان در اخذ مالشان، و رجوع به ایشان در حل اختلاف و حال اضطرار و نیاز به حضور
ایشان براى اقامه فرایض دینى مثل نماز و زکوات و حج و جهاد، همگى اینها تکلیف
بمالایطاق خواهند بود و چون این امر بر خداوند حکیم رحیم محال است پس ثابت مىشود
که معرفت ائمه واجب است و این امر بر وجود ایشان دلالت مىکند.» (54) تمرکز
شیخ مفید در چنین تقریرى بر معرفت امام و وجوب آن مىباشد. نکته دیگر آن است که
ایشان اقامه شرایع و واجبات دینى را منوط به نصب امام و حاکم مىداند تا امور شرعى
و دنیوى را حل و فصل نماید.
خواجه نصیرالدین نیز در تقریر دلیل عقلى امامت
مىگوید: «الامام لطف فیجب نصبه على الله تعالى تحصیلا للغرض.» (55) شارح
تجرید الاعتقاد در شرح آن مىگوید:
«استدل المصنف على وجوب نصب الامام على الله تعالى بان
الامام لطف و اللطف واجب فى الحکمه اما الصغرى فمعلومة للعقلاء. اذا العلم الضرورى
حاصل بان العقلاء متى کان لهم رئیس یمنعهم عن التغالب و التهاوش ویقیدهم عن
المعاصى و یعدهم على فعل الطاعات و یبعثهم على التناصف و التعادل کانوا الى الصلاح
اقرب و من الفساد ابعد و هذا امر ضرورى لا شک منه العاقل و اما الکبرى فقه تقدم
بیانها.» (56)
خواجه نصیر در «رساله امامت» خود تعریفى از امام ذکر
مىکند و آن را برتر مىداند: «الامام هو الانسان الذى له الریاسة العامه فى الدین
و الدنیا بالاصاله فى دار التکلیف.» (57) او سپس در اثبات آن یابه
تعبیر خود بیان «لم» (58) آن دو مسلک را در پیش مىگیرد; مسلک نخست
قاعده لطف است و در مسلک دوم به حکمت الهى اشاره مىکند و عدم نصب امام را مخالف و
نقض غرض دانسته آن را قبیح مىداند. (59) البته ما در تقریر مبانى عقلى
قاعده لطف گفتیم که یکى از مبانى آن حکمت الهى است. و در واقع دو مسلک فوق را
مىتوان جلوههاى مختلفى از قاعده لطف دانست.
مسالهاى که در اینجا مطرح مىشود اشکال به استدلال به
لطف امامت در عصر غیبت است. چنین اشکال مىشود که اگر نصب امام لطف است و بر
خداوند واجب است، چرا در عصر غیبت، امام حاضر نیست تا وظایف خود را ایفا کند و در
نتیجه لطف الهى بر انسان محقق شود؟
در توضیح مطلب و پاسخ به اشکال فوق، شیخ مفید مىگوید:
«لطف واجب بر خداوند در امام، نصب و تکلیف او بر امامت است و خداوند متعال این امر
را انجام داده است. پس در آنچه بر او واجب بوده اخلال نکرده است. همانا کوتاهى در
این واجب از جانب رعیت صورت گرفته است. همانا بر رعیت واجب است که از او متابعت کنند
و اوامر او را امثتال نموده از نواهى او اطاعت کنند و او را بر خویشتن متمکن
سازند. پس چون ایشان این کار را انجام نداده، مخل واجبند و هلاکشان از جانب خودشان
است.» (60)
خواجه نصیرالدین نیز با استدلال مشابهى مىگوید:
«وجوده لطف و تصرفه آخر وعدمه منا.» (61) ایشان در اینجا بین دو مقام
وجود امام و تصرف امام تفکیک قائل شده و در واقع به دو نوع لطف معتقدند: لطف وجود
و لطف تصرف. شارح آن، علامه حلى در تبیین لطف وجود [بدون تصرف] مىگوید: «همانا
نفس وجود امام خود لطف است، به دلایلى: نخست آن که امام شرایع را حفظ و آنها را
از زیادت و نقصان حراست مىکند. دوم آن که اعتقاد مکلفین به وجود امام و تجویز
انفاذ حکم امام بر ایشان در هر موقعى سبب جلوگیرى ایشان از فساد و نزدیکى آنها به
صلاح است و این، بالضروره معلوم است. سوم آن که تصرف امام بدون شک لطف است و این
امر جز به وجود امام محقق نمىشود. پس نفس وجود امام لطف است و تصرف او لطف دیگر.»
(62) سپس در علت عدم تصرف و عدم حضور امام توضیح مىدهد که این امر به خاطر
قصور رعیت و عدم یارى و نصرت امام صورت گرفته است.
مسالهاى که در اینجا قابل طرح است آن است که آیا
مىتوان قاعده لطف را در زمان غیبت در مورد اثبات اولا، اصل حکومت دینى و ضرورت آن
و ثانیا، ضرورت منصوب شدن نواب عام ائمه معصومین(ع) در عصر غیبتیعنى فقها به کار
برد؟
به نظر مىرسد منطق بحثحکم مىکند که از این قاعده
بتوان چنین استفادهاى نمود. البته در کلام سیاسى سنتى شیعى چنین مسالهاى مطرح
نشده است و طرح آن نیازمند تعمق بیشتر در این باب و در مقدمات این بحث، و نیز تامل
در این مساله است که آیا علاوه بر دلیل لطف، ادله دیگرى را بر اساس استدلال عقلى
مىتوان در مورد وضعیت عصر غیبت مطرح کرد یا نه؟ پاسخ به این پرسشها، بویژه در
عصر حاضر که مسلمانان نیاز مبرمى به تاسیس حکومت و بازنگرى گذشته تاریخى خود
دارند، ضرورىتر به نظر مىرسد. شاید به اقتضاى عصر دو متکلم فوق و عدم امکان
تشکیل حکومت مشروع شیعى در آن ادوار، هیچ کدام از این پرسشها در نظرات ایشان مطرح
نشده و در نتیجه پاسخ نیافتهاند. از این رو، بحث و تفحص در آنها نیازمند پژوهش
دیگرى است.
خاتمه
مرورى بر آراء و نظرات این دو متکلم معروف شیعى و نحوه
استدلال ایشان، در مهمترین مسائلى که در کلام سنتى شیعه در باب جامعه و سیاست
مطرح شدهاند، نشانگر تمرکز آنها بر قاعده لطف در این مباحث است. رویه متکلمان
ما، چنانکه شیخ طوسى نیز در مقدمه خویش بر کتاب «تلخیص الشافى» مطرح کرده است
(63) ، آن بوده که هر کدام مهمترین چالشهاى فکرى دوران خویش را مد نظر
قرار داده و در صدد ارائه پاسخى کلامى بدان بودهاند. از همین روست که سید
مرتضى(ره) نیز، همچون سلف خویش، شیخ مفید(ره)، پس از انتشار کتاب «المغنى» قاضى
عبدالجبار معتزلى با تالیف کتاب مبسوط «الشافى فى الامامه» در صدد دفاع از حریم
عقاید شیعى برمىآید. متکلمان بعدى نیز هر کدام به نوبه خویش این راه را ادامه
دادند. چنین رویهاى از یک سو، و تمرکز آنها در دفاع عقلانى از مبانى شیعى، بویژه
از مسائل سیاسى - اجتماعى، بر قاعده لطف از سوى دیگر، نشان مىدهد که آنها همواره
بهترین وسیله دفاعى را تمسک به این قاعده و لوازم آن یافتهاند.
اما در روزگار حاضر که با گسترش و تکامل علم کلام و
فلسفه و طرح مباحث جدید در این علوم، مبانى کلام سنتى ما به چالش کشیده شدهاند،
یا مسائل جدیدى در عرصه جامعه و سیاست مطرح گشتهاند که رویاروى پیشینیان ما
نبودهاند، ما باید به چه اصول، قواعد و ادلهاى تمسک کنیم؟ اگر قدماى متکلمان ما
به تبع شبهات کلامىاى که در عصرشان مطرح بوده است، حتى مباحثى چون ارزاق و اسعار
را وارد علم کلام نموده و در باره آن به بحث پرداختهاند، آیا ما نباید مسائل و
معضلات جارى عصر خود را که ارتباط وثیقى با اعتقادات دینى - کلامى ما دارند، و حتى
در صدد چالش با مبانى و بنیادهاى آن برآمدهاند، به صورت مسائل کلامى جدى طرح و بررسى
نماییم؟ این امر جز از راه بسط مجملات مباحثسیاسى - اجتماعى مطرح شده در علم
کلام، یا به تعبیر دیگر در کلام سیاسى ما، و ارائه شیوههاى جدید میسر نخواهد گشت.
از سوى دیگر، به نظر مىرسد ارائه راه حلهاى بنیادین
در مباحث اندیشه سیاسى اسلام باید از طریق پردازش کلامى به آنها صورت پذیرد. از
این رو، باید مسائلى چون حکومت در عصر غیبت و ولایت فقها، حدود و اختیارات حاکم یا
حاکمان، حقوق و جایگاه مردم، شورا، تحزب و تکثرگرایى سیاسى، عدالت و آزادى، برابرى
و صدها مساله سیاسى جارى را در کلام سیاسى جستجو کرد. این امر مستلزم آن است که
ابتدا نگاهى نقادانه به اصول و قواعد به کار گرفته شده در باحثسنتى کلام سیاسى
شیعه داشته باشیم و پس از جرح و تعدیلهاى لازم آنها را براى نقش جدید این شاخه
از علم کلام آماده سازیم. به عنوان مثال، اگر قاعده لطف مورد قبول حکما و فلاسفه
اسلامى قرار نگرفته یا اشکالات و نقدهاى جدى بر آن وارد شده است، باید به تنقیح
آنها پرداخت و در صورت امکان آن را بازسازى نمود و در غیر این صورت به دنبال اصول
و قواعد جدیدى رفت. آنچه گذشت تلاشى اندک در ارائه گزارشى توصیفى - تحلیلى از کلام
سیاسى سنتى شیعه بود که امید است مدخلى براى طرح و بحث مباحث کلام سیاسى از سوى
محققان و پژوهشگران باشد.
پى نوشتها:
1. گرایشهاى عمده سیاسى دوره اولیه و میانه اسلام را
مىتوان در موارد زیر ذکر کرد: نخست، شریعتنامه نویسى است که مبتنى بر مباحث فقهى
بوده و آراء فقهى را در موارد مربوط به سیاست و اجتماع و اداره حکومت مطرح
مىکردند. نمونه بارز آن «احکام السلطانیه» ماوردى و «الخراج» ابو یوسف است.
گرایش دیگر، فلسفه سیاسى بود که به عنوان شاخهاى از فلسفه و در بخش حکمت عملى
مورد بحث قرار مىگرفت و از جمله مهمترین متفکران آن فارابى، مسکویه رازى، خواجه
نصیرالدین طوسى، بوعلى سیناو ... مىباشند. جریان دیگر، سیاستنامه نویسى بود که
صرفا به نحوه رفتار حاکمان و مقامات حکومتى مىپرداخت. نمونه آن سیرالملوک خواجه
نظام الملک است.
2. مرتضى مطهرى، «آشنایى با علوم اسلامى، بخش کلام»،
مجموعه آثار شهید مطهرى،
ج3، ج 2، تهران، صدرا، 1372 .
3. لئو اشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه فرهنگ
رجایى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى،1373، ص6 .
4. مراد از اصل موضوعى بودن مباحث عقلى در علم فقه
کلیات مباحث عقلى، حجیت اصل عقل و مبانى مباحث عقلى چون حسن و قبح است. از این رو
فرض وجود پارهاى از استدلالهاى عقلى خاص در علم فقه، که خود مبتنى بر آن مباحث
زیربنایى کلامى هستند، قابل قبول خواهد بود.
5. مسائل دیگر کلام سیاسى را مىتوان بدین شرح بیان
کرد، گرچه به خاطر عدم تنقیح و شفافیت کامل این رشته ارائه تعریف و فهرست جامعى از
مسائل آن نیز مشکل است: مسئله رابطه دین و سیاست، مسئله حکومت در عصر غیبت ، مبانى
کلامى ولایت فقیه، جایگاه مردم در حکومت دینى، حدود جامعه دینى و تعیین اعضاى آن،
مسئله پلورالیسم دینى و جایگاه آن در حکومت دینى و مسائل دیگر.
6. على ربانى گلپایگانى، «قاعده لطف در کلام عدلیه»،
در مجموعه مقالات کنگره شیخ مفید، ش 70، ص17 .
7. ر.ک: محسن خرازى، «قاعدة اللطف»، مجموعه مقالات
کنگره شیخ مفید، ش 35. ایشان دو نوع تقریر کلامى و فلسفى از قاعده لطف ارائه
مىدهند و نظر بوعلى سینا را در «اشارات» بر اساس قاعده لطف توضیح مىدهند.
8. شیخ مفید، «النکت الاعتقادیه»، ص 35، در مجموعه
مصنفات شیخ مفید، ج 10، قم، المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید،1413 ه.ق. البته
محقق رساله فوق آقاى سیدمحمدرضا حسینى جلالى در نسبت دادن این رساله به شیخ مفید
مناقشاتى کرده که در آغاز کتاب آمده است.
9. خواجه نصیرالدین طوسى، تلخیص الحصل، بیروت، دار
الاضواء، ص 342; به نقل از جزوه: على ربانى گلپایگانى، القواعد الکلامیه، قم،
مؤسسه امام صادق(ع)، ص 68.
10. سید مرتضى، الذخیرة فى علم الکلام، قم، مؤسسه
النشر العالمى لجماعة المدرسین، ص186.
11. تفتازانى، شرح المقاصد، ج 4، قم، منشورات الشریف
امرض،1409 ه.ق./1989 م.، ص153.
12. ابواسحاق ابن نوبخت، الیاقوت فى علم الکلام، ص 55;
به نقل از جزوه: على ربانى گلپایگانى، پیشین ،ص67.
13. على ربانى گلپایگانى، «قاعده لطف در کلام عدلیه»،
در مجموعه مقالات کنگره شیخ مفید، ش 70، ص9.
14. آقاى جعفر سبحانى در جمع لطف مقرب و لطف محصل
مىگوید: «ثم ان بعض المتکلمین اکتفى بذکر المحصل وحده و اکتفى لفیف منهم بذکر
المقرب وحده و هناک من ذکر کلا القسمین: فمن الاول المتکلم الشیعى النوبختى فى
الیاقوت ما حیث فسره بقوله «اللطف امر یفعله الله تعالى بالمکلف» ضرر فیه یعلم
عند و قوع الطاعه منه و لولاه لم یطع و من الثانى الشیخ مفید ... و من الثالث
القاضى عبدالجبار ... و العلامه الحلى فى انوار الملکوت. و على ضوء ذلک فلیس هنا
لطفان مختلفان بل کلاهمافى الحقیقه امر واحد غیر انه ان ترتب علیه الطاعه یکون
محصلا فکونه مقربا فعل الله سبحانه و اما کونه محصلا امر انتزاعى ینتزع منه بعد
حصول الغایة غیر ان العنایة باللطف المقرب فى الکتب الکلامیه اکثر من المحصل.»
ر.ک: کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، مع تعلیقه الاستاذ سبحانى، قم، مؤسسه امام
صادق(ع)، 1375، ص107.
15. در مورد شکلگیرى معتزله گفته شده است که: روزى
فردى در مجلس درس حسن بصرى از او در مورد مرتکب گناه کبیره پرسید و از اینکه برخى
مرتکب گناه کبیره را کافر مىدانند; قبل از آنکه حسن بصرى به این سؤال پاسخ گوید
واصل بن عطا بر پا ایستاد و گفت: مرتکب گناه کبیره نه کافر مطلق است و نه مؤمن
کامل، جایگاه او میانه کفر و ایمان و در منزلتبین المنزلتین است. حسن بصرى نگاه
تندى به او انداخت و گفت اعتزال عنا. از آن پس او به گوشهاى نشست و به توضیح
عقاید خود پرداخت.(م م. شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص283.)
16. على ربانى گلپایگانى، پیشین، ص 18.
17. همان، ص 20; ر.ک: به شرح اصول خمسه، ص 20 -519.
18. شیخ طوسى، الفهرست، به کوشش محمود رامیار، مشهد،
دانشگاه مشهد، 1351، ص 355.
19. على ربانى گلپایگانى، پیشین، ص 22.
20. علامه محمدباقر مجلسى، بحار الانوار. ج 5، ص316.
حضرت زهرا(س) نیز از خطبه معروف خود از مسجدالنبى (ص) پس از ارتحال پیامبر اکرم(ص)
چنین فرمودند: «ابتدع الاشیاء لا من شیىء کان قبلها ... تثبیتا لحکمته و تنبیها
على طاعته ... و تعبدا لبریته ثم جعل اثواب على طاعته و وضع العقاب على معصیته
ذیادة لعباده من نقمته و حیاشة لهم الى جنته.» (احتجاج طبرسى، نشر المرتضى، ص 98.)
در مجمع البحرین نیز در ذیل ماده «لطف» حدیثى را نقل کرده است: فى الحدیث: «لا
جبر و لا تفویض قلت: فماذا؟ قال: لطف من ربک بین ذلک.»(فخرالدین الطریحى، تحقیق
سید احمد حسینى، المکتبه المرتضویه، تهران، چ 2، 1365.)
21. در مورد استدلال بر آیات قرآنى در مورد اثبات
قاعده لطف ر.ک: محسن خرازى، پیشین، صص 25 -39. ایشان مفاد قاعده لطف را در احادیث
نیز بررسى کردهاند.
22. لطف در معناى لغوى در قرآن و احادیث در معانى زیر
به کار رفته است: 1. علم نافذ; 2.تنزه از جسمانیت;3. غیر قابل ادراک; 4. ظرافت در
صنع و تدبیر. ر.ک: على ربانى گلپایگانى، قواعد الکلامیه، ص 84.
23. شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص 35، در مجموعه
مصنفات شیخ مفید، ج 10.
24. شیخ مفید، اوایل المقالات ، در مجموعه مصنفات شیخ
مفید، ج 4، ص59.
25. علامه حلى، کشف المراد، باتعلیقه استاد سبحانى،
ص106.
26. همان، ص109.
27. متن کامل عبارت شیخ الرئیس چنین است: «فالحاجة الى
هذا الانسان [اى النبى] فى ان یبقى نوع الناس و یتحصل وجوده اشد من الحاجة الى
انبات اشعر على الاشفار و على الحاجبین و تقعیر الاخمص من القدمین و اشیاء اخرى من
المنافع التى لاضرورة الیها فى البقاء بل اکثر ما لها انها تنفع فى البقاء. و وجود
الانسان الصالح لان یسن و یعدل ممکن کما سلف مناذکره. فلا یجوزان تکون العنایة
الاولى تقتضى تلک المنافع و لا تقتضى هذه التى هى اسها و لا ان یکون المبدا الاول
و الملائکه تعلم ذلک و لا تعلم هذا.»(بوعلى سینا، النجاة، تهران، المکتبه
المرتضویه، چ 2، 1364، ص 304.) از محقق فاضل حجت الاسلام على مؤمنى که مرا به این
عبارت راهنمایى نمودند، بسیار سپاسگزارم.
28. ر.ک: محسن خرازى، پیشین.
29. از جمله بهره بردارىهاى بنى امیه از جریان مرجئه
و سپس اهل حدیث، یکى آن بود که مرجئه مىگفتند: ما نمىدانیم تکلیف گناهکار چیست و
ما آن را به خداوند وا مىگذاریم تا او خود در آخرت قضاوت کند و ما در دنیا همه را
درست آیین مىدانیم. بنى امیه از این امر براى سرپوش گذاشتن بر خطاها و
گناهکارىهاى آشکار و پنهان خویش استفاده مىکردند. از نظریه جبر اهل حدیث و امثال
آن نیز در تثبیتحاکمیتخود به عنوان این که خواست الهى است و نباید از آن سر
پیچید، استفاده مىکردند.
30. احمدبن حنبل که از علماى اهل حدیثبود و بر ظواهر
احادیث استناد مىکرد، در قضیه محنه که در زمان مامون خلیفه عباسى روى داد، به
خاطر عدم پذیرش قول به مخلوق بودن قرآن راهى زندان گردید. پس از به خلافت رسیدن
متوکل در 232 ق. وضع اصحاب حدیث متحول گشت و به نظر مىرسد احمد نیز در نظر دستگاه
خلافت عزت یافت. ر. ک: دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، «احمدبن حنبل».
31. در دوره خلفاى عباسى تا عصر متوکل، معتزله مورد
حمایتبودند و در نتیجه، در مقابل آنها اهل حدیث و کسانى که بر ظواهر تاکید کرده
و با عقل مخالفت مىکردند در آزار و اذیتبودند. اما پس از به قدرت رسیدن متوکل
وضع دگرگون گشت و این بار معتزله بودند که مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار گرفتند.
ر.ک: دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج6، ص 20 -719.
32. ر.ک: محمد مجتهد شبسترى، گفتگوى عقل و وحى، ص 18،
مجموعه مقالات کنگره شیخ مفید(ره)، ش 52.
33. یعقوب جعفرى، مقایسهاى میان دو مکتب فکرى شیعه در
قم و بغداد در قرن چهارم هجرى، صص16 - 18، مجموعه مقالات کنگره شیخ مفید، ش69.
34. شیخ مفیددر مقدمه کتاب اوایل المقالات مىگوید:
«... فانى بتوفیق الله و مشیته مثبت فى هذا الکتاب ما آثر اثباته من فرق ما بین
الشیعه و المعتزله و فصل ما بین العدلیه من الشیعه و من ذهب الى العدل من المعتزله
و الفرق ما بینهم من بعد و بین الامامیه فیما اتفقوا علیه من خلافهم فیه من
الاصول». ر.ک: شیخ مفید، اوایل المقالات، مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج 4،ص33.
35. همان، ص59.
36. در ترجمه احوال براهمه آمده است: «براهمه گروهى از
مردم هندند که خدا را مىپرستند و او را آفریدگار جهان مىدانند ولى پیغمبران را
منکرند و به طور مطلق عبادت خدا را به جاى مىآورند و عبادت آنان به ادعاى خودشان
مانند عبادت پیامبران است پیش از مبعوث شدنشان...» ر.ک: سید مصطفى حسینى دشتى،
معارف و معاریف، ج 1، قم، اسماعیلیان،1369، ص 372.
37. علامه حلى، پیشین، ص 154.
38. همان .
39. شیخ مفید، اوایل المقالات، مجموعه مصنفات شیخ
مفید، ج 4، ص 44.
40. علامه حلى، پیشین، ص 154.
41. شیخ مفید، اوایل المقالات، ص59.
42. چنین بحثى در مسئله خاتمیت و جامعیت دین اسلام
مطرح مىشود و مورد اتفاق متکلمان سنتى شیعى بوده است.
43. شیخ مفید، النکت فى مقدمات الاصول، ص 41.
44. شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص 35.
45. همان، ص37.
46. علامه حلى، پیشین، ص 151.
47. همان، ص 154.
48. همان، صص3 - 152.
49. همان، ص 98.
50. النکت الاعتقادیه، ص39.
51. شیخ مفید، الافصاح فى الامامة، ص27، مجموعه
مصنفات شیخ مفید، ج 8.
52. خواجه نصیرالدین طوسى، قواعد العقاید، ضمیمه تلخیص
المحصل، بیروت، دارالاضواء.ص457.
53. شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص39. مجموعه مصنفات
شیخ مفید، ج 10.
54. شیخ مفید، الافصاح فى الامامة، ص27، مجموعه
مصنفات شیخ مفید، ج 8.
55. علامه حلى، پیشین، ص 181.
56. همان.
57. خواجه نصیرالدین طوسى، رساله امامت، تا تحقیق
محمدتقى دانش پژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1335، ص 15.
58. خواجه نصیرالدین در رساله امامت، بر اساس مطالب
پنج گانه(ما هو الامام، هل الامام موجود، لم هو، کیف هو و من هو) به تحقیق در باره
امامت مىپردازد.
59. ایشان در توضیح مسلک ثانى مىگویند: «المسلک
الثانى مما یعلم کل عاقل بالضروره ان کل حاکم یتعلق به حکم (کلمه) من احکام جماعة
یکون امضاء ذلک الحکم(الحکمه) مصلحه لهم و التوقیف(التوقیف) فیه مفسدة لهم و لا
یرید الحاکم الا ما یقتضى مصلحتهم، فیقبح منه ان لا یقیم من یمضى فیه ذلک الحکم
اذا لم تیوله بنفسه. و لذلک یدمون کل والى ناحیه اوراعى قطیعه لغیب عنهم غیر مخلف
من یقوم فیهم مقامه مع عدهم الموانع و یونجونه. والبارى سبحانه هو الحاکم على
الاطلاق و قد تعلق به احکام المکلفین بل لیس لغیره التصرف فیهم على الاطلاق و
انفاذ کل ما یقوم به الرئیس القاهر الآمر الزاجر العادل فیهم مصلحة لهم و هو
لایرید الا ما یقتضى مصالحهم. ولا یقوم بنفسه بجمیع ذلک فیقبح منه ان لایقیم فیهم
من یقوم بها اى علیمه امام لهم و هو لا یخل بواجب فالامام موجود منصوب و هو
المطلوب. ر. ک. خواجه نصیرالدین طوسى، رساله امامت، ص19.
60. شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص 45. مجموعه مصنفات
شیخ مفید، ج 10.
61. علامه حلى، پیشین، ص 182.
62. همان. ص183.
63. شیخ طوسى مىگوید: «و هذا الذى ذکرناه [من وجود
الشبهات فى کل عصر] و ان کان شیوخنا رحمهم الله المتقدمون منهم و المتاخرون قد
اوردوا فى ذلک ما لامزید علیه و بلغوا النهایة القصوى فى اسیتفاء ما اقتضت از
منتهم من الادله و الکلام على المخالفین، فانه قد تجدد من شبهات القوم ما یحتاج
معها الى ترتیبات اخر، و الى حل ما استدرکوه على متقدیهم من تهذیب الطرق مع زیادات
اورد و هابنا حاجة الى الکشف عن عوارها، و الابانة عن توهمهم و اغلاطهم فیها.»
(شیخ طوسى، تلخیص الشافى، قم، دارالکتب الاسلامیه، چ3، 1394 ق، ج 1، صص 50 - 51).